1. فردا صبح ، اولین جلسه کارگاه آموزشی ویژه دختران مجرد ، کاری از کمیته حقوقی کارگروه انجمن زنان :)
2. امروز با دوستم چندتا مسیج ردوبدل کردیم :)
خداروشکر حالش بهتره :)
درباره پرونده ش با یکی دیگه از دوستامون صحبت کرده و اون میره واسه دفاع :)
3. تو یکی از مجموعه های کاکتوسم ، یه گل زیبایی هست که اسمشو نمیدونم.
ایشون ، رشد طولیشون زیاده و من هفته قبل مجبور شدم سر هرسه تا شاخه شو حدود ده پونزده سانت بزنم :|
بعد ، اون سه تا قلمه رو گذاشتم تو لیوان یه بار مصرف و همینجوری بی امید گذاشتمش تو آشپزخونه دفتر.
دلم نمی اومد تا وقتی سبزه بندازمش بره و از اونجایی که فکر میکردم حتما خراب میشه ، ازش ناامید بودم :(
امروز دیدم هر سه تاش ، ریشه های سفید نازک داده :) :*
یه تنگ باریک بلند داشتم. سنگریزه آبی کاربنی هم داشتم. نصف سنگریزه ها رو ریختم و شاخه ها رو انداختم توی تنگ و بقیه سنگریزه ها رو ریختم و آب هم تا روی سنگها ریختم. خوشگل و مامانی شده :***
4. خداوند به صاحب کارخانه "لازانیای نیمه آماده زر" برکت بیش از پیش دهاد. آمین :) :دی
5. دمنوش نعنا با عسل ، طعم ویژه ای داره :)
1. تجربه تدریس ، گرچه جالب بود اما برای هزارمین بار یقین کردم که اعصابشو ندارم :|
دو جلسه دیگه هم مونده طی دو هفته آینده :|
2. با نهایت خوشوقتی ، فهمیدم که به راحتی میتونم "وسواس احتکار" رو کنترل کنم.
همین چند دقیقه پیش از سایتی که عضوش هستم ، مسیج اعلام حراج فصل جواهرات اومد.
با بی تفاوتی ، مسیجو پاک کردم :)))
امیدوارم بر وسوسه های بعدی هم غلبه کنم :دی
آفرین به خودم :***
3. هوا سرد شده هاااا... باید سرویسکار پکیج بیاریم :)
1. فردا صبح ، اولین جلسه کلاسی که باید برای دانشجوهاش درباره "سیستم حقوقی خانواده" حرف بزنم :)
2. پسردایی ها ، خونه مامانمو آماده کردن واسه اومدنش :)
3. الان کارگروه انجمن زنان شهر ، که من مسئول کمیته حقوقیش هستم ، برای برگزاری نشستهای تخصصی و عمومیش ، مکان مستقل نداره :(
( البته برای جلسات اتاق فکر کمیته ها ، همسر یکی از خانمهای عضو کمیته زنان خانه دار ، لطف کردن و یک واحد تجاری خالی از مجتمعشون رو در اختیار کارگروه گذاشتن اما اونجا فقط واسه حداکثر 15 نفر جا داره. )
فعلا داریم برای نشستها از محل یک موسسه آموزش زبان استفاده می کنیم :)
برای نشست عمومی کمیته حقوقی ، تایم و موضوع مشخص کردیم و کتبا و رسما به رئیس اون موسسه اعلام کردیم.
فرموده بودن: موضوع مناسب نیس و بحثهای حاشیه دار پیش میاد!
مسئول کارگروه به من گفت یا باید مکان مناسب پیدا کنیم یا موضوع رو عوض کنیم.
صبح با رئیس موسسه تماس گرفتم و ظرف دو دقیقه ، رضایتشو جلب نموییدم :)))
4. با یه بنده خدایی ، توی یه فرومی ، سر یه قضیه ای کدر بودم.
حتی پستهای مفیدشو لایک نمیکردم.
از اونجایی که خودمو دوست دارم و نمیخوام دلم از کسی سنگین بیش از حد باشه ، تصمیم گرفتم پستهای مفید اون بنده خدا رو لایک کنم و حتی جواب بعضی حرفاشو هم بنویسم :)
فقط بخاطر خودم :***
...جان چو دیگر شد ، جهان دیگر شود...
پ.ن
1. مصرعی از شعر اقبال لاهوری.
2. همه چیز بستگی به "جان" دارد!
3. جانم ، دیگر شده است و جهانم نیز.
1. جلسه عصر پنج شنبه مرکز نور ، عالی بود :)
بعد از جلسه ، از استاد مشاور وقت گرفتم که درباره خریدهای غیر ضروری در مواقع بدحالی صحبت کنم.
ایشون هم با لطف همیشگی شون همون موقع بهم فرصت دادن که مشکلمو تشریح کنم.
توضیح دادم که با خودم مثل یه بچه که حالش بده یا بهونه میگیره ، عروسک و اسباب بازی بهش میدن تا آروم بشه رفتار میکنم.
فورا یه چیزی میخرم و یه مدت ازش لذت میبرم و سعی میکنم که درد مشکلات و استرسهامو تسکین موقت بدم.
اون خرید ، ضرورتی نداره و منم در موقعیتی هستم که پس انداز واجب تره تا خرجهای بیخود.
خلاصه...
در ناباوری محض ، متوجه شدم که در مراحل ابتدایی یک بیماری هستم :(((
مشاورم برام توضیح دادن که این خریدهای غیرضروری و تفننی در مواقع استرس ، اگه کنترل نشه و ادامه پیدا کنه ، منجر به بیماری "وسواس احتکار" خواهد شد!
جالب و نگران کننده س...
چندتا راه کنترل بهم یاد دادن که میخوام حتما اجراشون کنم.
وسط اینهمه دغدغه ، قوزبالاقوز اینه که وسواس هم بگیرم :"(
حتما درباره "وسواس احتکار" سرچ خواهم کرد تا بیشتر یاد بگیرم :|
2. ناصر ملک مطیعی به سینما برگشت :)
3. یه مدت خیلی به ورزش علاقمند شدم.
حدود دو سال قبل و به مدت بیشتر از یکسال مداوم و بی تعطیلی.
یعنی هم باشگاه میرفتم سه روز در هفته (واسه پیلاتس و یوگا) و هم هرروز یکساعت پیاده روی صبحگاهی در پارک :)
روزهای بسیار با نشاطی داشتم :)
اب راکت و اربیترک هم تو خونه بود که استفاده میکردم :)
بعد که ساعات باشگاه و مدیریتش و استاداش عوض شد و دیگه تایم مخصوص ما رو نداشت ، باشگاه حذف شد :"(
تو یه محدوده ای هم اینقدر حالم به لحاظ روحی گرفته بود که صبحها ترجیح میدادم بخوابم. پارک هم حذف شد :"(
خود به خود ، وسیله های ورزشی خونه هم دیگه جذبم نکرد که کار کنم :"(
الان به نسبت قد ، بین چهارپنج کیلو اضافه وزن دارم :"((((((((((((((((((((((((
باید یک اندیشه جدی در این باب بنمویم :دی
1. امروز در پاتوق ، مسائل دردناکی مطرح شد :(
2. متوجه شدم که بنا به استرس های شدیدی که دارم ، واکنشهای عجیب و غریبی ازم سر میزنه :(
یعنی کارهایی میکنم که بعدش میفهمم بخاطر استرس بوده :(
مثلا خریدهای بیخود و بی ضرورت و صرفا تنوعی و محض سرگرمی!
چند ماه پیش تو مسافرت ، یه ساعت نقره مارکازیت خریدم که گرون هم هست.
وقتی خریدمش به خودم قول دادم تا دوسال دیگه ، ساعت نخرم حتی ارزونشو.
اما دیشب ، یه ساعت دیدم که یه مدت دلم مدلشو میخواست.
قولمو یادم رفت... سفارش دادم... همون وقت عذاب وجدان گرفتم :|
پریدم تو وب میناجونم و گزارش دادم!
به خط خطی نازم هم از دست خودم شکایت کردم!
جفتشون گفتن: لذتشو ببر و مبارکت باشه :)))
اما میدونم که باید یه راه دیگه ای غیر از خرید برای کنترل استرس ، پیدا کنم.
باید حتما مشورت بگیرم.
حالا از یه زاویه دیگه که به قضیه نگاه میکنم به خودم میگم که شاید دارم زیاد سخت میگیرم به خودم!
ولی آخه شرایط فعلیم ایجاب میکنه که پس انداز رو به خریدهای بی جهت ، ترجیح بدم :|
بهرحال باید حتما مشورت بگیرم :(
3. فردا عصر ، جلسه ماهیانه مرکز نور :)
4. اگه به آزادگی و اخلاق ، بها میدید و از ظلم و نامردی متنفرید ، عید فردا مبارکتون باشه :)
پ.ن
دوست خوبی که کامنت خصوصی گذاشته بودی و درباره من و تیغی جان نوشته بودی:
یک سوء تفاهم بسیار بزرگ پیش اومده به این صورت که اسم شما ، شبیه اسم یک نفر دیگه بود و همزمان که اون یک نفر ، روی اعصاب من و تیغی قدم میزد ، شما هم کامنت گذاشتی و همین باعث شد که ما قاط زدیم و الان هم اگه توضیح نمیدادی ، من اصلا متوجه نمیشدم که کدومتون ، کدوم بوده :دی
و کاش که همون روز گفته بودی ، نه اینقدر دیر!
درهرحال ، حتما اخلاق منو شناختی که اهل چاپلوسی و تعارف نیستم.
به واقع اگه با روراستی بیای وبلاگم ، از خوندن کامنتهای عمومیت خوشحال خواهم شد :)
1. جلسه کمیته ، پربار بود :)
برای یک کارگاه دو جلسه ای ، تایم و موضوع مشخص کردیم و برای نشست عمومی ، برنامه ریزی نموییدیم :)
2. از طرف استاد یه کلاس آموزشی ، دعوت شدم که طی سه جلسه در سه هفته متوالی درباره "سیستم حقوقی خانواده" برای دانشجوها صحبت کنم :)
3. امروز یه غذای جدید یاد گرفتم که البته فکر نکنم هیچوقت بخورمش!
ترکیبی از باقلای پخته و نون و نیمرو + لیموترش تازه و نمک و فلفله :)
4. یه نفرکه خییییییییییلی زیاد دوستش دارم ، بهم پیشنهاد داده که حتما به فکر یه کار ثابت توی یه ارگان دولتی باشم.
این حرفش ، ذهنمو درگیر کرده به شددددددت :|
5. دوستم ، برنده یکسال مکالمه رایگان همراه اول شده :)
آی کیف میده تک بزنی و اون زنگ بزنه و یه ساعت اختلاط کنیم :دی
من پررو نیستمااااا... خودش امروز ازم خواست :پی
6. دم نوش زنجبیل با عسل ، خوشمزه س :*
1. عینک آفتابیم که چند روز پیش شکسته بود ، دیشب رسما شکست!
چند روز پیش گوشه شیشه ش از دوجا ترک برداشته بود که دیشب کاملا نصف شد :(
یکی شبیه همون خریدم. سبک و استاندارد و خشششنگه اما پلیس نیست :(
2. بیشتر از سیصد تا قالب وبلاگ تو سایتهای مختلف دیدم. حدود ده پونزده تاشو پسندیدم و روی وبلاگم پیاده کردم اما هیچکدومشون ، کدهای مخصوص آهنگ رو پشتیبانی نمی کرد. در واقع یا باید خرو انتخاب میکردم یا خرما رو!
آهنگو ترجیح دادم تا ببینم میتونم قالب خوب پیدا کنم یا نه :|
3. امروز تو دادگاه ، یکی از کارمندهای یه دفتر اسناد رسمی رو که از ناحیه دیگه ای هم میشناسمش ، با دستبند و پابند و سر تراشیده دیدم. خیلی ناراحت شدم. خیلی زیاد :(
4. دخترم داشت جلوی آینه آرایش میکرد. یهو یه چیزی تو دلم ریخت. انگار دیروز بود که سرتاپاش روی یک دستم جا میشد! بغض کردم... پس فردا که بچه شو بغل کنم چه حالی میشم یعنی؟ (اگه خدا عمر بده.)
5. فردا صبح ، جلسه کمیته حقوقی کارگروه انجمن زنان :)
گم که نه ، انگاری که کنده شد اصلا کلکش...
پ.ن
1. ترانه فوق العاده با صدای "بهرام پاییز" و شعر "محسن ملکی".
2. وصف حال!
1. خب... تعطیلی تموم شد :)))
شب عید رو در کلینیک بسر بردم و زیر سرم بودم با اجازه تون :|
روز عید هم تا شب گیج زدم و تو خونه استراحت کردم :(
2. یه رنگ جدید و کوپ جدید زدم:)
خوشگله. حسابی بهم اومده. دوستش دارم:*
3. مسیج کانون واسه تمدید پروانه اومده:@
یعنی که باید یه پول قلمبه آماده کنم که بریزم به حساب صندوق :@
4. دخترم سرماخورده. کاش فقط خودم مریض بشم. فقط خودم :"(
5. قارچی که با سویاسس و فلفل سیاه و روغن زیتون و پودرسیر ، مرینیت بشه و بعد کباب بشه ، خعلی خعلی خوشمزه س :)
1. کودک درون من ، یک بزغاله تمام عیاره :)
گاهی اینقدر ورجه وورجه میکنه که خسته میشم از دستش.
خوشحالم از داشتنش اما بعضی از عکس العملهاشو که میبینم نگران میشم :|
2. تیرماه ، برگه تشخیص مالیاتم آماده بود اما مودی محترم فرمودن که سرم بابت اظهارنامه ها شلوغه. برو و مرداد بیا.
منم از بس به اون اداره ، ارادت دارم که کلا یادم رفت بدهکارم.
خلاصه تماس گرفتن که اگه تو یادت رفته ، ما یادمونه و زود بیا برگه تشخیصتو بگیر :@
منم همچین خشششنگ و ریلکس ، یه اعتراض دو خطی گذاشتم روی مبلغ ناجوونمردونه شون و بردم پیش رئیس.
مرحمت نمودند ، نصفش کردند :|
پرداختش کردم با عالی ترین درودها به روان موسس مالیات در مملکتی که حساب و کتابی ندارد :"(
3. صبح با دخترم رفتیم مرکز نور برای مشاوره درباره برنامه ریزی و انتخاب رشته و... با یه حساب سرانگشتی فهمیدیم که فقط 1000 ساعت وقت برای خوندن کنکور داره... اصن قلبم گرفته... اما نمیدونم چرا استاد مشاور اینقدر به دخترم اعتماد داره؟ o-0
4. امروز تو موقعیتی که قبلا با اعصاب داغون ، تحملش میکردم یه عکس العمل خارق العاده بروز دادم :)
باااااااااااااااارها به انحاء مختلف در لفافه و بدون لفافه ، به یه نفر گفته بودم که از صدای هورت کشیدن چایی و جویده شدن لقمه پشت تلفن ، عصبی میشم. رو در رو هم عصبی میشم اما دیگه پشت تلفن شدید تر!
قبل از ظهر زنگ زده ، همچین آسوده و فارغ میگه: یه چایی ریختم واسه خودم با بیسکوییت بخورم. جات خالی :@
فکر میکنین چیکار کردم؟
درست یا غلطشو نمیدونم و مهم هم نیس. با بیخیالی گوشی رو قطع کردم!
همونوقت دوباره زنگ زد.
مسیج دادم که هروقت چایی بیسکوییت تو نوش جون کردی ، زنگ بزن.
نه مسیجو جواب داد و نه زنگ زد :)
دیگه نمیذارم آدمهایی که حساسیتهای منو میدونن اما براشون بی اهمیته ، خلقمو تنگ کنن. چون خودمو دوست دارم. بعله :)
5. اگه روح بزرگ و قوی دارین ، عید فردا مبارکتون باشه :)
1. دختره با مامانش اومده مشاوره.
میگه: دو روز مونده به عروسی ، داشتیم وسیله های جهیزیه مو می چیدیم. همه رفتن و من و شوهرم موندیم. خسته بودیم. داشتیم حرف میزدیم و اینا. یهو شوهرم پرید روی قفسه سینه م و گلومو گرفت و چند تا سیلی چپ و راست زد و حالا نزن و کی بزن و داشت منو خفه میکرد که دستم خورد به پارچ آب و افتاد شکست و مامانش از این صدا اومد طبقه ما و تا دید من زیر دست پسرش دارم خفه میشم و پارچ آب شکسته ، گریه ش گرفت و داد میزد که جون مامان بلند نشو که پات میره روی شیشه های شکسته و می بره!!!
2. امروز که ملت همیشه در صحنه ایران ، داشتن تو صحرای عرفات هم صحنه رو مزین میفرمودن و شعار برائت میدادن ، از بس خندیدم ، اشکم در اومد :"(
3. یه مدتیه که وبلاگ یه دختر هوموسکشوالو میخونم. گاهی وقتها واقعا همراه باهاش بغض کردم... با خوندن آخرین پستش فهمیدم که جمعه گذشته ، روز اقلیتهای جنسی بوده... هیچی تو دستگاه عریض و طویل اما بی خاصیت آوا و نمای خودمون ندیدم و نشنیدم درباره ش... خب البته که انکار ، راه درمان نیست!
4. آهنگ گذاشتم که موقع خوندن بلاگم ، ریلکس بفرمایید :)
مرسی میناجونم که هروقت کمک خواستم ، حاضر و آماده بودی :****
تازه ، اول پاییز است.
اما روح من ، سخت چاییده!
و پرستاری جز خودم ندارد.
سرمای بدجنس زمستان هم که در راه.
دلم به امید ، زنده است و به "...کفی بالله وکیلا..."
1. سرم درد میکنه :(
در جهت استقبال از زلزله اصلی ، پیش لرزه ها روی اعصابم رژه میرن :(
2. چند بار که نیم ست دیزاینی اختصاصی مو پوشیدم و مورد توجه و تحسین قرار گرفتم ، تشویق شدم که یه نیم ست دیگه طرح بزنم :دی
یه گردن بند سه رشته مروارید دارم. میخوام ازش گردنبند و گوشواره و دستبند و انگشتر درست کنم :)
ترکیبش با فیروزه قشنگ میشه اما بنظرم خیلی سرده.
نمیدونم مروارید با چه سنگی هماهنگه. هم از نظر ظاهر و هم خواص.
طراحی ، حواسمو از دلهره ها میگیره و متمرکز میکنه روی مدل.
بهرحال... تو موقعیتی هستم که هر چیزی حالمو بهتر کنه ، بهش آویزون میشم. هر چیز مثبتی البته :|
3. چهار روز تعطیلی در پیش است :"((( :@ :"(((