روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

ت.ط پنج


تحت قرار ، بازداشت شدم.

دوستم اومده کفالتمو به عهده بگیره.

میگه: بازداشت شدی؟

میگم: پ ن پ ، رئیس زندان یه تعارف کرد و منم تو رودربایستی اومدم تو!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


دادخواست رو اشتباه نوشته. براش توضیح دادم اشتباهشو.

میگه: عوضش کنم؟

میگم: پ ن پ ، باهاش صحبت کن که رفتارشو عوض کنه!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


موکلم زنگ زده میگه: رای به من ابلاغ شده.

میگم: تاریخ دقیقشو بگو.

میگه: تاریخ ابلاغو؟

میگم: پ ن پ ، تاریخ تولید و انقضاشو!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


اداره برق ، علیه راننده ای که با ماشین زده به تیربرق ، دادخواست داده.

راننده میگه: یعنی من مقصرم؟

میگم: پ ن پ ، علت حادثه ، خواب آلودگی تیر چراغ برقه!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


یارو از موکلم ، شکایت ضرب و جرح کرده.

پشت در دادیاری ، یکی نشسته که صورتش پر از کبودیه. حدس میزنم شاکی باشه.

میگم: شاکی شمایین؟

میگه: پ ن پ ، من یه پرنده م ، آرزو دارم تو باغم باشی!




1. خب... من اومدم :دی

صبح تاسوعا ، ساعت 8تا9 پیش بابا بودم :)

بعدش رفتم خونه دوست نازنینم که خعلی دوستش دارم برای شرکت در مراسمی بسیار متفاوت خالی از گریه زاری و تحریف و خرافه... :)

ناهار هم چلو قرمه سبزی نذری :)


خانم ریسه رو که یادتونه؟ عکسشو تو آلبوم ببینین. جیگر زندایی زیتونشه :***

جوجه کوچولوم (ریسه) تو بیمارستان بستری بودش زیر سرم. گلاب به روتون بابت اسهال و استفراغ :"(

عصر از ساعت 1تا7 رفتم پیشش که مامانش استراحت کنه :"(((

شام هم آبگوشت نذری :)


فردا شبش ، مامانش زنگ زد که یه دندون در آورده :***

الهی بپره تو گلوم ، بخورمش ، هر دومون راحت بشیم:دی



2. صبح تا شب عاشورا ، خونه مامانم بودیم :)


3. جمعه صبح ، آرایشگاه :)

از ظهر تا شب ، مطالعه و تنظیم لایحه :)


4. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)




دگرگونه سی و چهار



... وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ.


پ.ن

1. آیه 227 سوره مبارکه شعراء.

2. این از وعده تو برای ظالمان.

کمک کن منظلم هم نباشیم. آمین.




1. گاهی مرور خاطرات تلخ ، به آدم جسارت و اعتماد به نفس میده که مطمئن بشه تصمیمش هرچند تلخ اما درست و بجاست.

دیروز ، دوستی تماس گرفت و گفت که مشورت میخواد و نمیتونه بیاد دفتر یا خونمون. خواهش کرد توی پارک همدیگه رو ببینیم.

از 8 تا 10 صبح قدم زدیم و صحبت کردیم و... خاطرات تلخی مرور شد اما نتیجه خوبی داشت...


2. لاستیک تایر گاری کوچولوم ، یه ترک عمیق خورده. باید عوض بشه. زاپاس هم نداره :(


3. دو سه هفته پیش ، یکی از مشاوران روانشناس که اصلا ندیدمشون و باهاشون آشنایی ندارم ، یه مراجع عتیقه برام فرستادن که خودشم نمی فهمید چی میگه و چی میخواد. هر چی هم براش توضیح میدادم که راهکار قانونی اینه و راه دیگه نداره دوباره از اول چرت و پرت میگفت. یهوووو صدامو بردم بالا و گفتم که بلند بشه بره و هر وقت تصمیم گرفت مشکلش حل بشه برگرده.

دیشب دوباره اومد. همین که نشست روی صندلی ، با التماس گفت : تو رو خدا مهربون باشین ، من قلبم درد میکنه!


هم خنده م گرفت و هم تعجب کردم. گفتم: تا نیم ساعت باهات مهربونم و تحمل میکنم اما بعدش اگه بازم دری وری بگی باید بری بیرون.

بعد از سه ربع ، دعوامون شد و رفت.


حالا میخوام زنگ بزنم به اون آقای مشاور. چون قبلا یه کیس داشتم که ارجاعی بود و بعد از اینکه خوب اراجیف خودش و پدر و مادرشو تحمل کردم و نهایتا بهش گفتم خیلی لوس و ترسوئه ، از طرز برخوردم به مشاوری که معرفش بود ، شکایت برده بود!


نتیجه ، متعاقبا اعلام میشه :دی


4. یه پرونده دارم به طرفیت کارمند یکی از شعب بانک ایکس و یه شخص حقیقی دیگه.

موکل من ، شاکی بود اما در خلال رسیدگی در مرحله مقدماتی ، به تشخیص بازپرس ، تبدیل به یکی از متهمین شد! 

اینقدر شاکی جدید و متهم جدید و بزه جدید ، کشف و محرز شد که الان که میخوام پرونده رو بخونم واقعا از کت و کول میفتم! پرونده رو میذارم رو دوتا صندلی و خودم میشینم روی یه صندلی دیگه و میخونمش! حجمش و قطرش داره اندازه پرونده های اختلاص میلیاردی میشه o-0


5. حالم از تعطیلی به هم میخوره :@@@




1. امروز ، آخرین جلسه از کلاس "سیستم حقوقی خانواده" بود.

دانشجوها اصرار داشتن که ادامه داشته باشه. خوشحال شدم که خوششون اومده و براشون مفید بوده اما دیگه حالشو ندارم :|


2. گشنمه. دلم ضعف میره. ناهار فقط سوپ خوردم با کلی آبلیمو. هیچی میل نداشتم :|


3. واااااااای... سه روز تعطیلی تو راهه :@@@


4. هفته آینده شلوغم. تو تعطیلی آخر همین هفته ، وقت آرایشگاه گرفتم. احیانا کسی هست که فکر کنه با آرایشگاه رفتن من ، خون امام حسین پایمال میشه یا عزای ایشون مخدوش میشه؟؟؟ o-0


5. فردا صبح ، دادگاه :)


6. گشنمه خب...





1. پنج شنبه صبح تا ظهر ، شهر تعطیل بود...

عصرش از ساعت 3:30 تا 6 ، جلسه کمیته روانشناسی انجمن زنان بودم :)

هرچند موضوع بسیار خوبی داشت اما از ناآگاهی و اطلاعات ناقص چند نفر از حاضرین ، خعلی حرص خوردم :(


ساعت 6تا7 با دوستم برای شرکت در مراسم همشهری سفرکرده به حسینیه محل مراسم رفتیم....


2. جمعه صبح تا ظهر ، کوزت :@@@


3. عصر جمعه تا آخر شب ، جای همه خالی به خرید و خوردن و تفریح حوالی سی و سه پل و میدان انقلاب تا خیابان سپه گذشت :)))

و من البته تموم این ساعات رو با خودم در حال کشمش بودم که دچار وسواس احتکار نشم :(((

نمیدونین سر چه چیزایی با خودم جنگیدم... چه پانچوهایی... چه ساپورتهایی... چه سویی شرتهایی... چه بلوز و ژاکتهایی... چه نیم بوتهایی... فقط جنگیدم و جنگیدم و از همه همش سربلند بیرون اومدم :)))


واسه دخترم ، خرید کردم و شام خوردیم و کلی راه رفتیم و مث جنازه برگشتیم :دی


4. یه همکاری هم داریم که امروز تو دادگاه ، دیدم که جوراب اسپرت سفید با پاپیونهای قرمز پوشیده o-0


5. دلم کباب برگ میخواد :)




دگرگونه سی و سه


گه دهری و گه ملحد و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که زعصر خود فراتر باشد.


پ.ن

1. رباعی از دکتر شفیعی کدکنی.

2. همشهری ما ، تنها بود.


امروز ، سوم محرم است ...


یادت بخیر مرد شجاع ...






1. دوست شیرینم ، آزاد شد :) :*

در حاشیه: کاش هیچوقت ، هیچ پدری بخاطر رفتار و گفتار زشت و زننده پسرش ، شرمنده و خجل نباشه :(


2. امروز ، آخرای پاتوق ، یه مشاوره داشتم که خیییییییییییلی حرص خوردم بابتش :@@@


3. دفتر من در محاصره یک مسجد و یک حسینیه س. دعا کنین خدا این دوماهو به من صبر بزرگ و اعصاب فولادی بده :(((


4. چرا اینقدر سرده؟؟؟ o-0





1. درحاشیه بند یک پست قبل:


دکتر خلیل رفاهی در کتاب گردش ایام میگوید: روزگاری که درقم طلبه بودم بعلت جوانی و خامی و بی ارتباطی با جامعه معتقد بودم که فقط کسی که در قم باشد و روحانی باشد انسان ارزشمندی است!!!

اما وقتی در دوره ای که دانشگاه تهران بودم با شخصیت های با فضیلت روبرو شدم فهمیدم که در خارج از قم و در اشخاص غیر روحانی هم اشخاص ارزشمند وجود دارند.

اما بازشیعه بودن را شرط اصلی میدانستم!

بعد با سفر به کشورهای عربی متوجه شدم که بین سایر فرق اسلامی هم انسان ارزشمند یافت میشود. پس از سفر به اروپا به این نکته واقف شدم که در بین سایر مردم موحد نیز انسان ارزشمند وجود دارد.

پس از آن در سفر ژاپن حادثه ای برایم رخ دادکه برایم معلوم شد به معنی حقیقی ، فضیلت و انسانیت ، زبان و مکان و نژاد و مذهب و رنگ نمیشناسد. زیرا در پایان سفر آمریکا و هنگ کنگ وارد ژاپن شدم.

موقع بازیهای المپیک بود که در ژاپن برگزار میشد و برایشان من که با لباس روحانی بودم جالب بود و از من عکس و فیلم میگرفتند و...

برای غذا به رستوران بسیار بزرگ و شلوغی رفتم و بعد چندین ساعت به جاهای دیگری رفتم. ناگهان یادم آمد که ساکم را که تمام زندگیم داخل آن بود در آن رستوران جا گذاشته ام. سراسیمه رفتم و با کمال ناباوری دیدم ساکم همانجا است و پیرمردی کنار آن نشسته است. اوگفت وقتی دیدم ساکت را فراموش کردی با این که وقت دندان پزشکی داشتم ماندم تا بر گردی و وقتی از او تشکر کردم و گفتم خدا به شما اجرخواهد داد ، او در جواب گفت: من به خدا اعتقاد ندارم ، من به انسانیت معتقدم!


2. امروز ، یه حکم شیرین واسه یه دوست شیرین گرفتم :)

مبارکش باشه :*


3. سرم درد میکنه. چشمام درد میکنه. خعلی خسته م :|


4. دم نوش گل گاوزبون با عسل ، عااااالیه :)


5. فردا صبح تا ظهر ، پاتوق :)




1. امروز تو دادگاه ، زنی رو دیدم که با خوندن نام فامیل خواهان روی دادخواستی که تو دستش بود  ، فهمیده بود که ایشون بهاییه.

مث دیوونه ها میزد تو صورتش و میگفت با همین دستش که آب خورده و خیس بوده ، به همه وسایلش دست زده و حالا از فرق سرش تا نوک پاش نجس شده!!!!!


2. امروز ، حکم سرپرستی اون کوچولویی که اینجا درباره ش نوشتم ، گرفتم :***


3. صبح ، مرحله اول تمدید پروانه مو انجام دادم :@


4. الان یه "فرزند طبیعی" اینجا بود واسه مشاوره.

تا حالا یه فرزند طبیعی رو از نزدیک ندیده بودم و باهاش درباره مشکلاتش حرف نزده بودم :"(


5. خستگی دیشب به تنم مونده :|


6. دخترم با دوستاش رفته سینما... دلم مث سیر و سرکه میجوشه...


7. فردا ، دادگاه استان :)




1. جلسه دوم "سیستم حقوقی خانواده" بهتر از هفته قبل بود :)

استاد تر شده بودم :دی


2. به هم ریختگی خطوط موبایل از صبح تا حالا بیچاره م کرده. یک خبرهایی هست انگار :پی 


3. کارتخوان دفتر هم از دیروز قطع شده و کار نمیده. حتما اینم به اون مربوطه :@


4. یه مسیج اومده به این مضمون مضحک:


پژمان! یک گل ملی ، یک سریال ماندگار!

گپ مستقیم با پژمان جمشیدی با ارسال کلمه پژمان یا PE به 2050.

روزانه 1 میلیون تومان جایزه ، هر پیام 100 تومان.


نظری داشته باشین با کمال میل میخونم :@ :"(


5. یکی دوسال قبل ، از رئیس یک اداره دولتی یه پیشنهاد کار داشتم. به دلیل اینکه پاره وقت میخواستن و منم ممکن بود دوسه روز از چهار روز اونها رو مجبور بشم برم دادگاه ، پیشنهادشو رد کردم و البته اگه هم من میپذیرفتم حتما اون با این شرایط کنار نمی اومد :(


خلاصه... امروز بعد از کلاس ، رفتم اون اداره که ببینم آقای رئیس بر پیشنهاد خود باقی است یا خیر؟ :دی

دم در ، یه خانم پاسخگو :دی نشسته بود که نقش تابلو راهنما رو داشت و من که پرسیدم اتاق رئیس کدوم طبقه س؟ با لبخند گفتش که طبقه ایکس و ضمنا خواهش کرد که از روی چوب لباس کنار اتاق یه چادر بردارم و بپوشم و بعد برم داخل =))


پرسیدم: اجباره؟

اون: ممکنه حراست نذاره رد بشین.

من: اوکی. با حراست حرف میزنم. برم؟

اون: نمیپوشین؟

من: حجابم ایراد داره؟

اون: عزیزم گفتم که حراست ایراد میگیره.

من: ولی عزیزم الان شما دارین ایراد میگیرین.

اون: از من گفتن.

من: اوکی.


رفتم ازجلوی حراست رد شدم و جواب نگاهها رو با لبخند دادم و رفتم تو اتاق رئیس!

تشریف نداشتن.

منشی شون بعد از رویت کارت من ، شماره مستقیم دادن که دیگه لزومی نداشته باشه با اون سر و وضع فجیع ضدارزشی ضداسلامی برسم خدمت حاج آقا :)


6. امشب ، مهمونی بزرگ مامان :) :(

فردا صبح تا ظهر ، دادگاه استان :)




1. دو روز و سه شب ، خونه مامان کنگر خوردم و لنگر انداختم :دی

اصن الان جنازه م :(

این دوسه روز ، برای صدهزارمین بار به جان مخترع ماشین ظرفشویی و جاروبرقی و مایکروفر درودهای بی پایان فرستادم :پی

همچنین به شرافت زنهایی که برای کمک به امرار معاش خانواده ، حتی روز جمعه و با وجود بچه کوچیک ، اسم "کارگر خونگی" رو یدک میکشن و تو خونه های مردم تا نصفه شب ، کار میکنن. اونم با روی خوش و با انرژی و با وجدان :"(


2. چقدرررررررررر این دوسه روز ، حرص خوردم بماند :(((

نمیدونین چه سئوال و جوابهایی ردوبدل میشد :@@@

اصن ولش کنین... در این مورد خاص ، حوصله برون ریزی ندارم... خعلی مضحک بود :/


3. هوا بس ناجوانمردانه سرد است...


4. اصن بعضی بنرها و بیلبوردها رو که تو سطح شهر میبینم ، حااااااااالم به هم میخوره... :@


5. فردا صبح ، دومین جلسه کلاس "سیستم حقوقی خانواده" :)

فردا شب ، مهمونی بزرگ حاجی مامانی :) :(


پ.ن:

1. آقااااااا دوماد شاااااااا دوماد ، مبارکا باشه دل بستنت :)

ممنون بابت نقل. دفعه بعد ، دوتایی میاین. اوکی؟ :)

2. مخاطبین خاص ، اگه نقل نمیخورین زود خبر بدین که آقارضا منتظره :دی

3. کاکتوس نازنینم ، ازت بخاطر همراهی نصفه شبانگاهیت و بخاطر خعلی چیزای دیگه ممنونم. دوستت دارم :***





1. دومین و آخرین جلسه کارگاه کمیته حقوقی ، خوب بود و مطمئنم که دوره های بعدیش بهتر هم میشه :)


2. مامانم امشب میاد :***


3. البته که صداوسیما طی این سالها تا جایی که در توانش بوده با ساخت سریالها و فیلمهای مزخرفش و تیزرهای تبلیغاتی کذبش به شعور همه مخاطبینش توهین کرده ، اما این آگهی "ماهیتابه آگرین" واقعا آخر همشه :@


4. به نظر شما رفقا ، لحن من در این روزنوشتها ، "مصنوعی و آرمانی و خسته کننده" س؟؟؟ در پاسخ دادن به سئوالم ، سن و شغل من مدنظرتون باشه لطفا :)


5. امروز بخاطر کارگاه ، فقط یک ساعت در پاتوق بودم که تازه نیم ساعتشو مشاوره دادم :|

مشاوره ای که حداقل تا یکماه دیگه ، ذهن و فکرم درگیرش خواهد بود :"(


6. چقدر نون آلمانی هورسان (محصول شرکت ری نان) که بهش کره بادوم زمینی مالیده شده باشه ، لذیذه :) :*




1. اولین جلسه کارگاه کمیته حقوقی علیرغم زمانش که اول صبح بود ، خوب برگزار شد :)

فردا صبح ، دومین و آخرین جلسه کارگاه دور اول این موضوع :)


2. فردا بعد از کارگاه ، پاتوق :)


3. مامانم ، فرداشب میاد :))) :***


4. یه بسته شکلات خوشمزه قافلانکوه ، روی میزمه. شیرینی طلاق :(


5. یک اندیشه نو دارم :)

مقدماتش رو هم فراهم کردم :)

اما الان واسه رو کردنش گرفتارم :دی

هفته آینده که از خونه مامان و رفت و آمدها ، فارغ بشم ، میرسم خدمتتون :)


6. رفتم سایت جواهرات و محصولات حراج رو دیدم.

بعضیهاش خعلی خوشجل موشجل بود و قیمت مناسبی هم داشت :*

با قدرت ، صفحه رو بستم :"(((


7. امروز با دوستم کلی حرف زدیم و کلی قربون صدقه م رفت و گفت که فقط استرس داشته و گفت که خعلی دوستم داره و گفت که دوست تکی هستم و... :)))

امیدوارم به خیر بگذره پرونده ش :|