روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. با همکاری فرهنگسرای آفتاب ، دور اول کارگاه رایگان آموزش شرایط ضمن عقد در دو جلسه 30-11-92 و 1-12-92 از ساعت 9 تا 11 صبح برگزار میشه که مدرسش زیتون خواهد بود به امید خدا :)

دور اول (دو جلسه مذکور) ویژه خانمهاست و دور دوم که زمانش متعاقبا اعلام میشه ویژه آقایان خواهد بود و ممکنه که یک کارگاه مختلط هم داشته باشیم :)


دوستان من! این یک دعوت نامه برای شماست :)

برای آگاهی از حقوق قانونی خودتون ، در این کارگاه شرکت کنید.



2.صبح تو مدرسه دخترم ، مجبور شدم حرفایی بزنم که اصلا دلم نمی خواست. اما بعدش نتیجه خوبی گرفتم. امیدوارم خیییییییلی زود و خییییییلی خوب ، این چهارماه باقی مونده هم تموم بشه :/


3. یه بارون رگباری کوتاه اومد. گردوغبارها رو شست ولی دل آسمون ، بد گرفته :(


4. خدایا من فقط از تو کمک میخوام. فقط از خودت :***




1. بعضیا تو خانواده ، زیادی و بیش از حد ، تحویل گرفته شدن. واسه همین وقتی میان تو جامعه ، همون انتظار و توقع رو دارن. زمانی که به توقعشون پاسخ داده نمیشه و جامعه به اندازه خانواده ، تحویلشون نمیگیره ، خییییلی تو ذوقشون میخوره. اونها تقصیری ندارن و بلاخره می فهمن که همه جا خونشون نیس. اما اون خانواده ها ، واقعا و عملا در حق بچه هاشون ظلم کردن. ظلمی که منجر به هدررفت انرژی و اعصاب بچه هاشون میشه :(


2. این سویئت کنار دفتر من که مرکز ثبت نام یه کمپ ترک اعتیاد شده ، یه پرسنل بسیار بی مبالات و گاهی بی تربیت داره. اصن دوستشون ندارم و امیدوارم خیلی زود از اینجا برن :@


3. فردا صبح میخوام برم مدرسه دخترم. هیچ دلم نمیخواد برم :@


4. امروز صبح تا ظهر ، کمدهای لباسو خونه تکونی کردم و کلی لباس گذاشتم که بدم بیرون :)

از کمدها و کشوهای منظم و خلوت خوشم میاد :)


5. اینقدر سرم درد میکنه که انگار یه کوه روی سرمه :|




1. ذره بین صبح پنج شنبه ، خوب بود :)

هروقت که مامانم میاد تو کارگاه شرکت میکنه و میشینه به حرفام گوش میده ، یه حس دوگانه دارم : خجالت و افتخار :)

مخصوصا وقتی که بعدش هی بهم میگه : خیلی جالب بود مامان ، استفاده کردم ، آفرین :)))


2. جلسه ماهانه مرکز نور ، عصر پنج شنبه با تسلط و آمادگی زیتون بر مباحث پیش رفت و ما از خودمان خرسندیم :دییییی

از بازخورد مسئول مرکز و همسرشون و آقای دکتر فهمیدم که مطالب براشون جذاب بوده. بقیه همکارهای مرکز با شگفتی و لبخند به حرفام گوش میکردن و سئوال میپرسیدن :)


یه کتاب جدید از مسئول مرکز ، امانت گرفتم به اسم : "فکرتان را عوض کنید تا زندگی تان تغییر کند". نوشته "برایان تریسی". ترجمه "مهدی قراچه داغی".

هنوز خوندنشو شروع نکردم. امیدوارم مفید باشه :)


3. از وقتی تو برنامه دکتر کرمانی بودم ، هوس یه آشیونه پر از پنیر کرده بودم اما هی خودمو کنترل میکردم :/

دیروز جاتون سبز ، پزوندم و خوردیم :)

بسیاااااار خوشمزه بود. خدایا شکرت :***


یه برنامه واسه خودم ترتیب دادم به این صورت که یک روز در ماه ، کاملا آزاد باشم و هر غذایی رو که دلم خواست بخورم :پی

کالری های اضافه روز آزادی رو در طی 29 روز بعدش به راحتی میشه سوزوند. بععععله :دیییی

شاید ماه بعد هم دوباره آشیونه بپزم از بس دیروز چسبید :)


4. دیروز کوزت بودم به غااااایت :"(


5. دیشب رفتیم نمایش "دزده و مرغ فلفلی" :دیییی

کلا دارم به کودک درون ، بها میدم :)

آقا ییهوووو وسط موزیکهای شاد قبل از شروع نمایش ، یکی از ترانه های بیژن مرتضوی پلی شد o-0

یکی نبود به عوامل صدا بگه حالا که سوتی میدین اقلا سوتی بومی بدین. مگه خودمون خواننده نداریم؟! :|




خدایا حافظه ضعیف زیتون را تقویت بفرما. آمین :)


یکماه پیش در چنین روزی ، وبلاگم سه ساله شد!




1. کلی کار عقب افتاده انجام دادم دیروز :)

سه ساعت هم مطالعه نموییدم :)


2. پاتوق صبح ، خوب و مفید بود. چندتا نکته اساسی گرفتم و چندتا راهنمایی اساسی کردم :)))


3. فردا صبح ، ذره بین :)

فردا عصر ، جلسه ماهانه مرکز نور که زیتون باید واسه همکاران مرکز ، صحبت کنه و لیست سئوالات فوق تخصصی آقای دکتر رو جواب بده :)


4. یکی از همکارا که همیشه سلام و علیک داریم با هم و همیشه با احترام از کنار هم رد میشیم ، امروز صبح تو دادگاه زل زد تو چشمام و بعدشم سرشو برگردوند و رفت... خب... مهم نبود اولش... دوباره طبقه دوم دیدمش. اینبار مث همیشه لبخند زدم و سرمو تکون دادم چون فاصله داشتیم. فوری سرشو انداخت پایین و شروع کرد با کاغذای تو دستش بازی کنه... بیخیال... یکساعت بعد تو طبقه سوم به محض اینکه منو دید خودشو پرت کرد تو دفتر یکی از شعب o-0

و دقیقا ده دقیقه بعد من متوجه شدم که ایشون روی پرونده موکل من ، اعلام وکالت کرده برای طرف دعوا.

وقت رسیدگی پرونده 8-2-93 هست!!!!!!


5. ههههههههههههه... اینجا رووووووو... :دییییییییی



6. بفرمایین عصرونه :)






1. عطر جدیدمو خعلی دوست میدارم :*


2. امروز داشتم بازیهای المپیک زمستانه رو نگاه میکردم. چه کوهستانی... چه برفی... چه ابهتی... لذت بردم از اونهمه تصویر زیبا... اصن سردم شده بود :دییییی


3. تصمیم گرفتم هرماه که واسه جلسه مرکز نور ، دعوت میشم از مسئول مرکز ، یه کتاب امانت بگیرم و تا ماه بعد بخونمش :)


4. خب... یکی از خواننده های این وب که خودشو "هاهاها" معرفی کرده! ، یه کامنت واسه من گذاشته که حاوی نام من و فامیلم و نام پدرم و شماره پروانه وکالتم و آدرس دفترم و شماره موبایلم و ... هستش :دیییی

بعدش هم پیروزمندانه نوشته : هاهاها پیدات کردم o-0


عزیزدل برادر! عجب شق القمری کردی. اسفند بریزم رو آتیش؟

اون چندنفری که خواننده ثابت وبلاگ من هستن ، چه خاموش و چه روشن ، همشون منو میشناسن. یا از طریق سایت بومی یا از طریق کارگاههای فرهنگسرای آفتاب یا از طریق کارگروه زنان.

بعلاوه اینکه کارت ویزیت من ، سالهاست با همین مشخصات ، چاپ و توزیع شده و میشه :)

الان مثلا مشخصات منو از سایت کانون وکلا کپی پیست کردی تو وبلاگم که چی؟!!!

تازه محض اطلاعت ، من خودم مختصرا مشخصاتمو اون بالای وب ، نوشتم. دیدیش؟ چشماتو باز کن قشنگ. دیدی؟ نه؟!!!

ای بابا... اون آدرس جدید m-h1516esf ، اسم و فامیل و شماره پروانه وکالت و حوزه کانون رو مشخص کرده. لازم نبود اونقــــــــــــــــــــــــــــــدر بگردی که وقتی پیدام کردی اینجوری ذوق کنی که =)) طفلک :دییییی


5. امروز مشاور تغذیه مطب دکتر کرمانی زنگ زده بهم ، میگه خوبی؟ مشکلی نداری؟ گفتم: میترسم با این روزی 1800 تا بترکم :دیییی

خنده ش گرفته بود. گفت : نترس. نوش جانت :))




1.  دومین جلسه نشست مطالعات زنان که عصر پنج شنبه بود ، خیلی بهتر و مفیدتر از جلسه اولش برگزار شد چون به شیوه کارگاهی انجام شد و من این مدلو خیلی دوست دارم :)


2. دیروز و دیشب ، یه دغدغه خیلی تلخ و بزرگ داشتم که همه اعصابمو گرفته بود. با اینحال چون قصد کرده بودم مطالعه کنم ، حواسمو دادم به کتاب.

"انسان در جستجوی معنی" رو تموم کردم و نت برداری کردم ازش :)

کتاب بسیار عالی و آموزنده ایه. خیلی نکته های قشنگی ازش یاد گرفتم.

ریشه دوتا از مشکلات خودمو به کمک این کتاب کشف کردم و حتما سعی میکنم که رفعش کنم :)

یک تکنیک عالی هم ازش یاد گرفتم که البته راحت نیس و احتیاج به تمرین داره اما حتما با تکرارش میتونم عملیش کنم :)

باید موقع پس دادن کتاب ، از استاد مشاور مسئول مرکز نور ، تشکر ویــــــــــــژه کنم :)


3. دیشب ، شب بسیـــــــــااااااااااااااار طولانی و زمختی بود :(((

اما به صبح دلنشینی ، ختم شد :)))


4. بلاخره برف تموم شد و آفتاب دراومد اما سرده هنوز :|


5. خدایا منو تنها نمیذاری. مگه نه؟؟؟ :***




1. امروز پاتوق نداشتیم. در واقع بخاطر سردی هوا ، کسی از زیر پتو در نیومده بود :دی

من یه مشاوره داشتم. مث همیشه تلخ :(

صحبت کردیم و برگشتم.


2. تو هوای سرد فقط آش و شوربا میچسبه. دیشب هوس آش رشته کرده بودم. امروز حوصله شو نداشتم. به جاش یه ترخینه درست کردم توووووووووووپ. جاتون سبز :)


3. فردا صبح ، آرایشگاه :)

فردا عصر ، دومین جلسه از نشست مطالعات زنان :)


4. جمعه ، یکسره مطالعه :)


5. دوباره داره برف میاد :*** :)))







1. امروز صبح تا ظهر ، مطالعه :)


2. هوا بس ناجوانمردانه سرد است...


3. فردا صبح تا ظهر ، پاتوق و مشاوره :)


4. بعضی پدر مادرا که میان مشاوره برای مشکلات بچه هاشون ، بهتره برن بمیرن :@


5. دلم یه کاسه آش رشته پر از کشک و پیاز داغ میخواد :)))


6. قانون مجازات جدید ، وااااااااقعا مبهمه. اعصابمو خط خطی میکنه اصن :@@@





1. همیشه تو پرونده های کیفری (به استثنای پرونده های کیفری سنگین) ، به موکلم میگم که مراحل ابتدایی از جمله حضور و ارائه توضیح در کلانتری رو خودش انجام بده و از وقتی پرونده به دادسرا اعاده شد ، من کارمو شروع میکنم.

بس که از محیط کلانتری و رفتارهای عجیب و غریب بعضی از خواهران و برادران بیزارم :@

یکی از موکلهام که امروز باید میرفت کلانتری ، دیروز دوسه بار خواهش کرد که همراهش برم. یه استرس بدی گرفته بود طفلک :(

منم چون صبح ، دوساعت آزاد بودم رفتم دنبالش.

رفتیم همون واحدی که ابلاغ داده بود.

یعنی فقط باعث تاسفه که کار خلق الله ، دست کسانی گیر کرده که یه ریزه سواد و ادب ندارن :@@@

خداروشکر ، جلسه زود تموم شد و اومدیم بیرون با موکلم کلی خندیدیم به آنچه که دیدیم و شنیدیم :دیییییی


2. عجب برف ملوسی داره میاد :)))

و عجب سرده هوا o-0

و خدایا شکرت :***


3. نمیدونم چرا با اینکه اصلا موافق سوختن و ساختن نیستم و طلاق رو به عنوان آخرین راه حل ، قبول دارم اما وقتی خبر جدایی دوست یا آشنا یا فامیل رو میشنوم ، دلم میگیره :(

امروز تو دادگاه ، همکارم خبر جدایی زوجی رو بهم داد که هردوشونو میشناسم و باهاشون کار کردم... خیلی دلم گرفت...


4. بامبوهای بلند و قشنگم که تو دفتر داشتم ، زرد شدن :"(

فکر میکردم از سرما باشه اما امروز دیدم ساقه یکی از بامبوهای خونه هم داره زرد میشه! :"(((

دلیلشو نمیدونم. باید از گلفروش بپرسم :/




1. دیروز ، یه کل کل تلفنی 18 دقیقه ای با یکی از معاونین مدرسه دخترم داشتم. ایشون تماس گرفته بود البته!

رفته بوده سرزده تو کلاس دخترم که ناخن های بچه ها رو چک کنه ، مبادا اسلام در خطر باشد :@

(قابل ذکره که دختر من ، دانش آموز پیش دانشگاهیه!!! هنوز سرزده میرن تو کلاس و اندازه ناخنها رو کنترل میکنن!!!)

در حین پروژه ناخن ، ظاهرا خانم معاون بسیااااار مسئول ، متوجه میشه که تاج ابروی دخترم مرتبه.

خدا شاهده وقتی زنگ زد ، داشت سکته میکرد o-0o-0o-0

اصن یه خزعبلاتی سر هم کرد و بافت و تحویلم داد که به حال تک تک بچه های اون مدرسه ، گریه م گرفته بود...

ته حرفاش وقتی خـــــــــــــــــوب چرت و پرتاشو گفت ، بهش گفتم از هر اختیاری که قانون بهش میده استفاده کنه واسه این خطای نابخشودنی دخترم و اونوقت من هم اساسا و اصولا خدمت ایشون و مدیر مدرسه و رئیس اداره خواهم رسید.

بعد هم خداحافظی کردم و قبل از اینکه اون جواب بده ، قطع کردم :/

امروز ، مدیر مدرسه زنگ زد. آآآآآآآآآی دست پاچه بود =))

چندبار بخاطر رفتار معاونش ، ابراز تعجب و ناراحتی کرد!

چندبار گفت که معاونش سرخود تماس گرفته بوده و تذکر مدیریت هم بی اثر بوده!

چندبار مامانو سلام رسوند!

خلاصه... این هم از روزگار ما و مدارس ما...


2. چه برف قشنگی اومد امروز :)

جنسش با برف قبلی فرق میکرد. پوک و پفکی بود :)

خدایا شکرت :***


3. فردا صبح ، کلانتری و دادگاه :)






1. رفتم جشنواره صنایع چرم :)

یه کیف خوشگل اداری خریدم. تو جشنواره 78 تومن تخفیف بهش خورد :)

کفش کار و مانتو شلوار رسمی هم خریدم :)

مبارکم باشه :دی


2. جلسه ماهیانه مرکز نور ، بیست و چهارم همین ماه برقراره.

آقای دکتر روانپزشک که تو جلساتمون شرکت می کنن ، آذرماه از من خواستن که جلسه بهمن رو من برای همکاران مرکز ، صحبت کنم.

امروز ، لیست سئوالاتشون به دستم رسید. قصد کندن پوست زیتون رو کردن :دییییی


3. خب... چند دقیقه قبل ، متوجه شدم که وقتی دو تا ماجرای موازی در یک مقطع پیش میاد و من میخوام درباره یکی از اون دوتا چیزی بنویسم ، نباید خیلی کلی و خیلی مبهم باشه که ایجاد سوء تفاهم کنه. چون دوستانی هستن که هنوز منو نمیشناسن و نمیدونن که من با آدمهایی که کاملا در دسترس هستن با گوشه کنایه و از طریق یه پست نتی که اصلا معلوم نیس توسط مخاطبش ، خونده بشه یا نشه ، حرف نمی زنم بلکه به صراحت و رو در رو مشکلمو باهاش درمیون میذارم.

ظاهرا بند 2 اینجا فکر عده ای را به خود مشغول داشته است :دی

تعجب من از اینه که چرا قبل از اطمینان از اصل موضوع یا قبل از هر سئوالی ، همه به خودشون شک کردن؟؟؟o-0


4. صبح پنج شنبه ، صبحونه در کوهستان ، عااااالی بود :)

ذره بین هم به خوبی و با آرامش برگزار شد :)


5. دیروز ، خونه مامانم بودیم :***

عصر رفتیم بازار پروتئین خیابون هزار جریب. قیمتها عالی و تنوع جنسش هم خوب بود. محض اطلاعتون :)


6. زیتون جون! دوستت دارم. غصه نخور عزیزم. همه چی درست میشه. خدا کنارمونه :***





هوررررررررررررررررااااااااااااا.....

ساعت 7:35 دقیقه صبح 10-11-92 هست و من موفق شدم همین الان از سیستم دکتر کرمانی عزیز ، پایان نامه مو بگیرم.....


این موفقیت خوشایند رو اول از همه به خودم تبریک میگم :دییییی :***

و بعدش به مامانم که مشوقم بود :***


از خدا برای همه مشاورین و پرسنل کادر دکتر کرمانی ، تندرستی و دلخوشی میخوام.


من از امروز 55 کیلو هستم و تصمیم دارم مثل ایام رژیم ، هر دوهفته یکبار ، صبح ناشتا ، خودمو وزن کنم تا همیشه تحت کنترل باشم :)))


اوه راستی! از امروز مجاز به خوردن 1950 کالری هستم :پی






1. روز بسیار خوب و خوشی داشتم همونطور که دیشب حدس میزدم :***

خدایا دوستت دارم و ازت ممنونم بخاطر همه لحظات قشنگی که به من هدیه میدی :**********


2. بعضیام هستن که انتظار دارن وقتی با یکی دعواشون میشه ، بقیه هم با اون یکی دعواشون بشه تا با این کار ، رفاقتشون به اون بعضیا ثابت بشه... و این در حالیه که وقتی بقیه با کسی دعواشون میشه ، اون بعضیا کاملا کنار وایمیستن و توجیهات خودشونو دارن... و البته هر کسی عقل و منطق خودشو داره... و من ابدا به یارکشی های کودکانه ، معتقد نیستم و اساسا معنی این رفتارها رو درک نمی کنم... و زمانی که اون یکی و بقیه و اون بعضیا ، سنی هم ازشون گذشته باشه و ادعاهایی هم داشته باشن و بازم اهل این برنامه ها باشن ، آدم واقعا تاسف میخوره به حال روابط و مناسبات! آری!


3. فردا صبح ، پیاده روی و صبحونه در کوهستان :)


4. فردا صبح ، ذره بین بدون کارشناس کتابخوان :دیییی


5. فردا عصر ، نشست مطالعات زنان :)





1. از مرکز مشاوره ، یه کیس معرفی شد که همسرش میخواد ازش جدا بشه.

ظاهرا و اونطور که در جلسات مشاوره عنوان شده ، خانم روابط فراخانواده داشته و همسرش بعد که متوجه میشه دیگه نمیتونه باهاش زندگی کنه. حالا که خانمه اومد برای تنظیم قرارداد ، کلا و اساسا ماجرا رو وارونه توضیح داد!

نمیدونم... خدا عالمه... قصه خیانت ، قصه تکراری تلخ گزنده ایه :(


2. دختره اومد مشاوره.

فقط چهارساله که ازدواج کرده. یه بچه سه ساله داره. پارسال خودکشی ناموفق داشته!

از دوماه بعد از عقد به خانواده ش میگفته که من این آقا رو دوست ندارم چون خیلی خشن و تنده. اما خانواده ش گفتن که باید بسازه تا محبت شوهرش به دلش بیفته! دختره کوتاه میاد و فورا بعد از عروسی بچه دار میشه تا بلکه اون محبتی که قرار بوده به دلش بیفته ، زودتر بیفته!

اما حالا کار به جایی رسیده که تو حمام با بدن لخت ، زیر ضربات کمربند شوهرش ، داغون شده.... :"(


3. فردا روز بسیار خوبی خواهم داشت :***