روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. سرم و دستم و پاهام درد میکنه اما فقط سرم و فقط دستم و فقط پاهام درد میکنه. یعنی قلب و ریه ها و کلیه ها و معده و چشمها و ... همه سالم و سرحالن و خداروشکر بابتش :***


2. شیرآلات و چراغ آلات خونه فسقلانی نصب شدن. نقاشی طبقه پایینش هم داره تموم میشه. پرده هاش تا جمعه نصب میشه و صبح شنبه ، نصاب کفپوشها میادش :)


3. دوتا خواهر پسری که چندسال هروئین مصرف کرده و بارها سرقت کرده و چندبار واسه ترک ، خوابیده کمپ و چندماه با یه زن خیابونی سابقه دار ، زندگی کرده الان اینجا بودن. پسره رو دوهفته قبل با مدارک مثبته جرم از جمله اموال مسروقه و شوکر الکتریکی و قمه (غمه؟! :دی) گرفتن و تو آگاهی ، حسابی ازش پذیرایی کردن و از خجالتش در اومدن :/

بازپرس پرونده ، مسافرته و ده روز دیگه برمیگرده :/

هنوز عملا به پرونده ، رسیدگی قضایی درست درمون نشده :/

فردا قراره پسره از آگاهی منتقل بشه به زندان مرکزی :/

حالا این دوتا خواهر انتظارشون از من این بود:

اولا بازپرس پرونده رو عوض کنم!!!

دوما یه کاری کنم که هرطور شده این "طفل معصوم" فردا نره زندان چون  اونجا "چیزهای بد" یاد میگیره!!!

وقتی بهشون گفتم به هیچ عنوان ، هیچکدوم از اوامرشون در این مقطع ، در حیطه اختیارات من نیست ، با قهر و اخم و طلبکاری از دفتر رفتن بیرون ooo-000


4. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)





1. صبح پنج شنبه ، نظافت طبقه اول خونه فسقلانی به صورت خشک انجام شد :)

عصر پنج شنبه ، یک وانت مزدا زباله و نخاله از خونه فسقلانی خارج شد و نظافت خیسش هم انجام شد :)

روز پنج شنبه ، دقیقا و کلا روز زیتون بود. روز کارگر :|


2. جمعه از صبح تا شب دراز کشیدم و دمنوش خوردم. اصن جنازه بودم. از خستگی پنج شنبه ، رمق نداشتم :/

شب دیگه صدای دخترم دراومد. حوصله ش سر رفته بود :(

رفتیم تاتر "رویای کودکانه" رو دیدیم و پیتزا خوردیم و گشت زدیم و برگشتیم :)

نفهمیدم چطور رسیدم به بالش و چطور خوابم برد :%


3. صبح شنبه ، نصاب کاغذ اومد و کارشو شروع کرد و منم رفتم شیرآلات خریدم با چراغ آلات :پی

قبل از اینکه برم واسه خرید ، با یکی از دوستام حرف زدم که خبر داد میخواد خونه و دفترکارشو بفروشه و کلا بره اصفهان... حالم و دلم گرفت... از اون موقع تا حالا ، دپرسم... اصن ذهنم به هم ریخته... خریدها رو که رسوندم خونه ، موقع برگشتن ، درخونه رو محکم بستم روی انگشت اشاره بیچاره م :"(

ورم کرده و به شدت درد میکنه :/


4. کارتخوان جدیدمو بلاخره اومدن نصب کردن :)


5. دیشب ، یکی از موکلام با یه جعبه شیرینی اومد دفتر. حکم به خودش ابلاغ شده بود. اومد منو سوپرایز کرد. بنجنس =))

یعنی واقعا دلم براش کبابه. جوری کلاه رفته سرش که وصفش نگفتنیه. متاسفانه و متاسفانه ، مسئولش یکی از همکارهای بی وجدان ماست :@


6. امروز تو واحد اجرای احکام ، یه پیرمرد طفلکی ، فکر کرده بود "شخص سوم" یه فحش خیلی بده!!!

کارمند اجرا بهش گفته بود: آقاجان شما یه شخص سومی که سمتی نداری تو پرونده.

دیگه مگه پیرمرده ول میکرد. داد میزد که خودت شخص سومی. جدوآبادت شخص سومه =))





1. دوشنبه ساعت 8 صبح یه دادگاه داشتم. تا ساعت 8:45 دقیقه ، اصحاب دعوا و وکلا نشسته بودیم دور همی با قاضی میگفتیم و میخندیدیم :|

به بیان درست تر ، ماها نشسته بودیم منتظر شروع جلسه و یه بنده خدا از برادران بختیاری با یه سیبیل به شدددددت سیاااااااه و  با حجمی باورنکردنی روبروی میز قاضی ایستاده بود و با لهجه غلیــــــــــــــظ لری به قاضی التماس میکرد که اجازه بده که ایشون با خانمش رابطه ج.ن.س.ی داشته باشه!

خنده ش اینجا بود که قاضی جان مثل یک لر مادرزاد با این بنده خدا ، لری حرف میزد و ما که تا حالا همچین وجناتی و همچین هنری از ایشون رویت ننموده بودیم ، کف شعبه داشتیم پرپر میزدیم از خنده :دی

بعدا از مدیر دفتر شنیدیم که حاج آقا سابقا چندسال لرستان خدمت کردن.

ساعت 8:45 دقیقه برادر بختیاری مون رضایت داد که بره و فردا بیاد واسه ادامه مذاکرات!!!

بعد قاضی جان پرونده ما رو حواله دادرس علی البدل شعبه کرد تا خودش بره تمدد اعصاب که واقعا بهش حق دادیم :دیییییی

ساعت 9 وارد اتاق دادرس شدیم. مشغول تلفن بودن. تا ساعت 9:25 دقیقه با مسئول اداره بـــــــــــــــــــوق درباره اینکه فرزند دلبندشونو کدوم پیش دبستانی ثبت نام کنن مشورت کردن :@

ساعت 9:30 عملا وارد رسیدگی شدن و تا 11 خدمتشون بودیم و ملت پشت در اتاق از بس در زدن هممونو سرویس کردن به غااااااایت :(


2. دیروز یه دادگاه کیفری داشتم. همسر موکلم ، ضایعه نخاعیه. با ویلچر آورده بودنش. اصن صورتش از جلو چشمم نمیره کنار :"(


3. امروز ، در ادامه پاتوق هفته قبل ، باز هم موثر واقع شدم :)


4. سمت راست شقیقه م جوری خورده تو در ماشین که دوروزه سردردم تموم نمیشه :(


5. فردا ، زیتون یک عمله تمام عیار خواهد بود :دییییی




1. کتاب جن تینچرو تموم کردم :)

(مغزتان را رام کنید با ترجمه ماندانا قهرمانلو)


2. نقاشی خونه فسقلانی امشب تموم میشه :)

سه شنبه ، نصاب کاغذ میاد :)


3. یه ایده دیگه به جای میزونیمکت ناهارخوری به ذهنم رسید که به نظرم کاربردی تر خواهد بود و سنتی تر که من بیشتر دلم میخواست یه فاز سنتی داشته باشم. حالا با این ایده جدید ، خوشحال ترم :*


4. بعضیام هستن که فکر میکنن قطب عالم وجودن!

روش من در مواجهه با این دسته از آدمها اینه: کلا و دفعتا و ناگهانی میذارمشون کنار.

اگه بخوای باهاشون کج دار و مریز ، طی کنی و هی دست دست کنی ، خیال میکنن که تو هم فهمیدی که اونها قطب عالم وجودن و میترسی که مبادا از رفتارت برنجن و به همین دلیل تو رابطه باهاشون هی ملاحظه میکنی.

نه جانم. از این خبرا نیس. عالم فقط یه قطب داره و اونم خدای مهربون بزرگه. پادشاهی فقط برازنده ذات خودشه. بقیه مون هممون از یه خاکیم. اگه بعضیامون برتر هستن به دلیل توانایی بالای روحی شونه که یکی از نشونه هاش تواضعه.

خب؟ پیشنهاد میکنم شمام اگه با این متوهمین متکبر ، روبرو شدین ییهوو کات کنین.

هم به اونها لطف کردین و هم به خودتون و هم به عالم وجود :)


5. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)




1. صبح چهارشنبه ، اولین پاتوق سال جدید برگزار شد :)

درواقع اولین برای من. چون دوهفته قبلو از سرپرست فرهنگسرا ، مرخصی گرفتم که به امور خونه فسقلانی ، نظارت کنم :)

بسیاااااااار عالی بود پاتوق. بسیااااااار موثر واقع شد زیتون :)


2. عصر پنج شنبه ، آخرین جلسه از نشست کارگاهی مطالعات زنان ، در منزل یکی از دوستان تشکیل شد.

جدای از اینکه روحم از بابت معماری خونه دوستمون شاد شد (خونه شون تقریبا یه خونه باغ ویلایی بود. یه باغ کوچیک در ابعاد یه حیاط بزرگ و وسطش ساختمون خونه با شیروانی شمالی و فضایی بسیار صمیمی و دلنشین) از خود کارگاه هم خیییییییلی لذت بردم. آموزنده و مفید بود :)

آخرشم که دوستمون زحمت کشیده بود و آش کشک درست کرده بود به چه خوشمزگی :)

جای همگی سبز :)


3. دیروز ، آشپزی :) و مطالعه :* و کوزتینگ :@




1. خب... فروردین و بهاری بازی و قالب گل و بلبل تموم شد و اومدم سر قالب قهوه ای شکلاتی خودم :*

دروغ چرا؟ دوتا قالب گرافیکی خوشگلو تست کردم که به جای این بذارم اما عکسها از کادر قالب میفتاد بیرون!

اینه که ترجیح دادم همینو برگردونم :)


2. دیشب تو دفتر ، مهمونی و بروبیا بود :)))

کلا روز کار نبود. فقط چندتا تلفن کاری داشتم اما مراجعام همشون اومده بودن جهت عرض تبریک :دیییی

کلی کادو گرفتم دیشب :)

اون موکلم که میخواست برام عیدی بیاره ، نیومد تا دیشب. زرنگ خانوم با یه تیر ، دوتا نشون زد :دیییی

یه کیف چرم بسیار زیبای رو شونه ای که کار دست خودش بود برام آورد. خییییلی قشنگه :*

یکی دیگه از موکلهام ، یه بلوز شیک آورد که با اینکه اصلا بلوز آستین بلند نمیپوشم اما اینو دوستش داشتم :*

یکی دیگه از موکلهام ، یه دسته گل قشنگ آورد که الان رو میزمه :*

دوتا از دوستام ، یه بسته شکلات خوشمزه آوردن که اونم الان رو میزمه :)

یکی دیگه از دوستام ، یه تراول گذاشته بود تو یه پاکت کوچولوی دست ساز خودش که مطمئنم لنگه اون پاکت تو شیک ترین فروشگاهها هم پیدا نمیشه :***

کادوی دخترمم که دیگه جای خودشو داره :******

شب خوبی بود :)


3. من رنگ نارنجی و سبز و فیروزه ای و بنفشو دوست دارم.

اون قسمت از خونه فسقلانی که میخوام میزونیمکت ناهارخوری رو بذارم ، دلم میخواد از این رنگها استفاده کنم :)

اما ایده خاصی براش ندارم. فقط کوسن و شمع و گلدون و چیزای دکوری میاد تو ذهنم :|

چیکارش کنم آیا؟؟؟


4. امروز آخرین روز دبیرستان دخترم بود :)

از هفدهم امتحانامون شروع میشه :(





1. سه سری شش تایی شمع وارمر رنگی خوشبو با عطر وانیل و لیموی تازه و دارچین خریدم. عاشقشونم :***


2. امشب میرم واسه انتخاب پارچه پرده پنجره های خونه فسقلانی و سفارش دوختش :)


3. دیشب ، مامانم واقعا سوپرایز شد. موفق شدیم :))


4. دنبال فراگیری اصول فنگشوی واسه چیدمان خونه فسقلانی هستم. میخوام درست درمون باشه چیدنش :)


5. در ادامه بند چهارم پست قبلی ، دوتا پاگرد هم داره خونه فسقلانی که هنوز تصمیم نگرفتم چی توش بذارم که هم زیاد فضاگیر نباشه و هم قشنگ باشه و انرژی داشته باشه :|


6. امروز روز آخر ارائه صورت معاملات فصلی مودیان مالیاتی بود و من تازه امروز فهمیدم که در دیکشنری سازمان دارایی و مالیات ، ویزیت پزشکان و قرارداد وکالت وکلا و حق المشاوره مراکز مشاوره با کاروکسب قصاب و نجار و بقال و آرایشگر و آژانس املاک و مرکز ترک اعتیاد و .... در یک راستا قرار داره و همشون از دم ، "معامله" محسوب میشن!

ولذا با چندتا از دوستام خوردیم به ترافیک روز آخر ارائه صورت "معاملات" مون و یحتمل اگه فرصت ارائه ، تمدید نشه ، چهل درصد از مبلغ رو هم به عنوان جریمه باید بپردازیم :@@@

از این به بعد ظاهرا هر فصل باید مالیات بدیم که آقایون کم نیارن زبونم لال :|


7. همه تعرفه های تمبر دادگستری از جمله هزینه های دادرسی و تمبر مصدق و ... افزایش داشته تو سال جدید :@

تمبر برابر اصل از دویست تومن شده پونصد تومن و هنوز تمبر صد تومنی در اختیار واحد تمبر نذاشتن o-0

بنابراین عملا باید سه تا دویست تومنی بزنیم. اینم صدتومن اضافه واسه صدقه به دولت تدبــــــــــــــــیر و امید!






1. صبح پنج شنبه به اداره امور خونه فسقلانی گذشت و بازدید از چندتا کارگاه و گالری مبلمان :)

عصر پنج شنبه ، جلسه ماهانه مرکز نور که بسیار آموزنده و جالب بود :)

بعد از جلسه ، یه کتاب جدید از مسئول مرکز ، امانت گرفتم به اسم "مغزتان را ، رام کنید" اثر "جن تینچر" با ترجمه "ماندانا قهرمانلو".

دیروز صد صفحه شو خوندم. جالب بود و کلی تمرین داشت :)


2. دیروز از صبح تا شب به آشپزی و مطالعه مشغول بودم و بسیااااار هم عااااالی :)


3. امروز صبح بلاخره مدل مبل و پارچه شو قطعی کردم و گفتن که تا دوهفته دیگه تحویلش میدن :)


4. تو خونه فسقلانی ، یه طاقچه روی یکی از دیوارهای سالن هست که یه شش ضلعی نامنظمه. ایده خودم براش اینه که سه چهارتا قفسه شیشه ای بزنم و روش کتاب و شمع و عکس بذارم. کسی از دوستان خوش سلیقه ، پیشنهاد بهتری داره آیا؟؟؟ :)


5. وقتی دخترم لابلای مسائل دیفرانسیل و گسسته و هندسه و شیمی ،  غوطه میخوره من گیج میشم و حالم بد میشه :"(

وقتی انتخاب های تاپش ، رشته های غیرمهندسیه چه دلیلی داره اینهمه ریاضی بخونه آخه؟؟؟ :"(((


6. قراره امشب ، مامانو ببریم شب نشین و سوپرایزش کنیم :)))




این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.


1. مبل ال و میزونیمکت ناهارخوری رو خودم طراحی کردم :)

شیک و ساده :)

باید برم سفارش بدم که بسازنش :)


2. کار سقف آشپزخونه و دیوارها و سقف سالن خونه فسقلانی تموم شد :)

مونده اتاقها و دیوارهای آشپزخونه و راهرو که بهم قول سه روزه دادن :)


3. یه دوست مجازی به اسم آرتمیس بانو دارم :*

مدت زیادی نیس که اینجا رو میخونه و وبشو میخونم. طبیعتا همدیگه رو هم ندیدیم. شاید کامنتامون واسه همدیگه جمعا بیست تا هم نشه. اونوقت این دوست مهربون من ، روز سیزده که داشته سبزه گره میزده واسه موفقیت دختر من و شادی خودم تو سال جدید ، دعا کرده!

ای جونممم :***


4. لعنت به طول و عرض رسانه حاج عزت :@

عزمشون جزمه که جمعیت مملکتو ببرن بالا :@

تو هر برنامه آبکی شون اعم از فیلم و سریال و آشپزی و ورزشی سمینار و کوفت و زهرمار ، با همه توان سعی دارن ملت همیشه در صحنه رو درگیر دوتا بچه دیگه کنن :@

کلا مشکل دیگه ای هم که نداره این خراب شده و اهالیش :@@@


5. فردا یه دادگاه بسیااااااااااااار مزخرف دارم :|


6. چرا جی میل باز نمیشه؟ رفقا واسه شماها باز میشه؟؟؟

سرعت واقعا پایینه. قاط زدم اصن :(((





1. این روزا ، یه پام دادگاهه و یه پام دفتره و یه پام خونه فسقلیه! زیتون سه پا =))


2. صبح تو دادگاه ، هق هق گریه یه مرد جوونو شنیدم و دیدم که دلش واسه بچه 16 روزه ش ، تنگ شده بود :(

اما اینقدر با وجدان و منصف بود که به قاضی میگفت: خداروشکر که بعد از دعوامون ، خانمم بچه رو با خودش برد وگرنه طفلک از شیر مادرش محروم میشد :"(


3. اینقدر که من تب کنکور دارم ، دخترم نداره o-0

کاش یه ریزه استرس مثبت میفتاد به دل این کنکوری بیخیال ما :|


4. دنبال یه مدل مبل راحتی ال و یه مدل میزونیمکت ناهارخوری هستم که خییییلی قشنگ باشه :)

خفه کردم خودمو :پی


5. خدایا من محکم چسبیدم بهت. ولم نکنیاااااا :***






        مهنس تیغی

         مهنس تیغی

          مهنس تیغی

          

فی الفور ، سه سوته ، بی معطلی ، جنگی ، برقی ، جلدی به دفتر زیتون لطفا خواهشا !!!



پ.ن

1 :"(((

2 :@@@

3. :(((

4. :|||





1. خب... هشتاد درصد فیلمها و کتابهایی که قرار بود تو تعطیلات ببینم و بخونم ، دیدم و خوندم :)

اون بیست درصدش که باقی موند بخاطر یه برنامه غیر مترقبه فورس ماژور بود که ییهوو پیش اومد و بعضی برنامه ریزی هامو جا به جا کرد :/


2. دارم به کار مورد علاقه م میپردازم : دیزاین یه خونه نقلی 87 متری :* :)


3. دخترم فقط دوهفته دیگه میره مدرسه :)


4. توی یه سایت معتبر که همش بهش سر میزنم و ازش استفاده میکنم ، قبل از عید یه کامنت واسه یکی مقاله هاش گذاشتم.

چند روز پیش یه ایمیل ازشون گرفتم که نوشته بودن اگه مایل باشم میتونم درباره همون موضوع یه مقاله بنویسم و به اسم خودم واسشون ارسال کنم تا بذارن تو سایت :)

نمیدونم بنویسم یا نه؟ :|


5. صبح تو دادگستری از موکل دوستم شنیدم که یکی از همکارامون داره دفترش معلق میشه :/

اصن نمی فهمم چرا بعضی همکارامون اینقدر راحت با آبروی حرفه ای شون بازی می کنن o-0



امروز 25 اسفنده. یعنی فقط 4 روز دیگه تا پایان سال باقی مونده.


میخوام تو این لحظه قشنگ ، خدا رو بخاطر همه لطف و محبتی که همیشه و بخصوص امسال به من داشته ، شکر کنم.


خدایا

ازت ممنونم که هیچوقت منو رها نکردی و به تموم وعده هایی که بهم دادی عمل کردی. ازت ممنونم که اجازه دادی این بنده کوچیکت به بزرگیت تکیه کنه و دلش به بودن تو قرص باشه. ازت ممنونم که با  همه این خوبیهات ، سال بعد و سالهای بعد هم کنار من خواهی بود. من به تو اعتماد کامل دارم. تو بهترینها رو برای من میخوای. پس چرا خودم اونها رو نخوام؟؟؟

 

خب... من امسال عید به اون معنی ندارم. به اون معنی یعنی به اون معنی مسخره ش که همانا امروز تو برو و فردا اون میاد!

من از این دیدوبازدید مضحک متنفرم. رفت و آمدها و معاشرتها ، فلسفه اصلی شو از دست داده. امسال ، صدقه سر کنکور دخترم ، هیچ جا نمی رم.

مامانم هم که دارن میرن سفر و فقط روز اول فروردین میریم خونشون که لیست سوغاتی رو برسونیم دستشون :دییییییی و سحر روز دوم تا آخر تعطیلات نیستن.


عملا محیط خونمون کتابخونه خواهد بود. کلی فیلم و کتاب تدارک دیدم که از صبح تا نصفه شب ، ببینم و بخونم (تیغی جونمممم ، الوعده وفا :دی ، زیرنویس خفن خششششنگ چی داری بیام بگیرم؟ :* ) و چندتا سی دی آموزشی هم دارم که میخوام ببینم و بشنوم و نکته برداری کنم. خوشحالم از این بابت. واقعا رسوم دست و پاگیر عید رو دوست ندارم. چیکار کنم خب!


اما از اومدن بهار ، بسی خرسندم و لذت میبرم. قراره خودمم بهاری باشم امسال. سال نو رو از شهریور شروع میکنم. درواقع بعد از اعلام نتایج کنکور ، سال نو واسه من تحویل میشه. امیدوارم که به شادی و دلخوشی تحویل بشه.


سال آینده برنامه سفر دارم. برنامه پرونده های خوب دارم. برنامه زندگی آروم دارم. برنامه خونه قشنگ دارم. برنامه کارگاههای مفید دارم. برنامه یه عالمه انرژی توپ دارم.  قراره خیییییییییییلی بیشتر خودمو دوست داشته باشم. قراره خییییییییلی بیشتر به روحم و جسمم بها بدم. قراره مقاومت در برابر بعضی چیزها رو بذارم کنار و هوای خودمو داشته باشم. قراره به هیچکس اجازه ندم که منو مدیریت کنه و فقط خودم واسه خودم برنامه ریزی کنم. سال بعد ، یکی از بهترین سالهای زندگی زیتون خواهد بود. چون اراده خدا و من در همین راستا و به موازات همدیگه ، اینو رقم میزنه. 


از همین خدایی که میشناسمش و خودش تنهایی و بی شریک ، منبع خیر و رحمت کل جهان هستش برای همه شما ، خواننده های روشن و خاموش وبلاگم ، تندرستی و دلخوشی و برکت میطلبم و آرزو میکنم که سال بسیااااااااااااااار روشنی پیش روتون باشه.




1. باران های بهاری ، نشانه های لطف توست خدای مهربانم :***


2. عصر پنج شنبه ، جلسه مرکز نور خوب بود.

مروری شد بر موضوعاتی که امسال بهش پرداخته بودیم و آقای دکتر ، یک لیست دوازده شماره ای برای سال 93 پیشنهاد دادن که یک شماره ش مربوط به من بود :)

بعد از جلسه ، من یک کتاب جالب از مسئول مرکز ، امانت گرفتم به اسم "انسان شفابخش" نوشته "خوزه سیلوا" و ترجمه "مجید پزشکی".

دیروز تقریبا نصف شو خوندم. درباره قدرت ذهن و تاثیر ذهنیت بر عملکردهای انسان بعلاوه تشریح متد سیلوا و آموزش تمرینهای این متد هستش :)


3. پنج شنبه شب بعد از تموم شدن کلاس دخترم ، میخواستیم بریم یه فروشگاه که دوتا خرده ریزی که دخترم لازم داشت بخره.

رفتن به همون یک فروشگاه و خرید همون دوتا خرده ریز ، دوساعت و نیم طول کشید o-0

واقعا ملتو درک نمی کنم. اینهمه شلوغی و ترافیک تو روزهای آخرسال ، ضرورت داره؟ اونم وقتی که فقط اجناس بنجل باقی موندن؟!

بعدش رفتیم کافی شاپ و واسه چهارشنبه سوری ، برنامه ریزی کردیم :)


4. دیروز علاوه بر مطالعه ، به تقاضای دخترکم دوباره کوکی میکری درست کردم. اینبار با گردو و نسکافه و سیروپ شکلات. بسیار خوشمزه و لذیذ :)


5. پنج شنبه شب ، وقتی تو ماشین بودیم و ترافیک قفل قفل بود ، روبروی یک فروشگاه متوقف شده بودیم که من یادم اومد قالب فلافل لازم دارم. میترسیدم پیاده بشم و از شانسم همون موقع ترافیک روون بشه. دیدم فروشنده مغازه دم در با دوستش وایستاده. در کمال ریلکسی یه بوق سه قلو زدم. نگاه کرد. فوری اشاره کردم و اونم نمیدونم چه فکری کرد که خودشو پرت کرد دم پنجره ماشین :دییییی

سلام کردم و گفتم میشه خواهش کنم یه قالب فلافل واسه من بیارین؟ =))

جفتمون خنده مون گرفت. گفت : آره آره. الان میارم =))

خلاصه قالب و آورد و پولشو گرفت و رفت. به این میگن استفاده بهینه از موقعیت نامطلوب :دیییییی


6. فردا یه کار بانکی ریسکی و بعدش مطالعه :)