1. صبح تا حالا هزار تا مسیج تبریک گرفتم و دوهزار تا مسیج تبریک دادم. دیگه به صدای گوشی آلرژی شدم!
2. صبح اومدم بانک سپه ، واسه مامانها کارت هدیه بگیرم. متصدی کارتها رو تحویل داده. ازش میپرسم رمزشونو لطفا بگین. جواب میده رمزشون تاریخ تاسیس بانکه! خیال کرده بانکشونو عاشقیم که همه چیشو حفظ باشیم. والللللللا... حالا واسه اطلاعات عمومیتون بد نیس بدونین: 1304.
3. فردا صبح یکی از قضات وظیفه شناس شعب خانواده واسه وکلا جلسه گذاشته که لایحه جدید قانون حمایت خانواده رو تشریح کنه. نیس همش با هم سر قانون درگیریم ، میخواد فهم خودشو تزریق کنه به ما که بعدازاین درگیریا کمتر بشه!
1. صبح رفتم دادگاه. دارم به قاضی درمورد استعلام بانکی توضیح میدم. با خودکار ، زیر خطو میکشیدم که ببینه. عوض اینکه نامه رو دنبال کنه چشم از دست من بر نمیداره! دیدم انگشترم نظرشو جلب کرده!!! طفلک بدجور پسندیده بود و نمی تونست هیچی بگه. یهو دوزاری افتاد که : آهاااا فردا مناسبت داره :دی
دلمو زدم به دریا و با لبخند و بی مقدمه گفتم: اگه بخواین درباره ش براتون توضیح میدم!
خنده ش گرفت. منم تند تند مشخصات جنس و سنگشو گفتم و قیمت و آدرس دادم و بعدشم مث یه وکیل با جنبه که اصلا از نرمی قاضی سوء استفاده نمیکنه ، دوباره رفتم سر بحث استعلام!
حرفامون که تموم شد ، گفت : بابت اون توضیحات مفیدتون هم ممنونم!
2. مبحث انتخاب سینک و شیرآلات به دلیل مشکل فنی بی نتیجه متوقف شد فعلا.
3. دنبال طرح یه آلاچیق کوچیک و جدید میگردم.
1. جلسه دوم صبح ، یه مشاوره اختصاصی بود.
دردناک بود...
2. بعدش پاتوق و اینا. جداگونه سرجای خودش مینویسم.
3. امشب میریم واسه انتخاب سینک و شیرآلات.
4. نزدیک دفتر ، یه بنر دیدم روش نوشته بود: جشن ویژه بانوان. همراه آوردن کودکان پسر بالای دوسال ممنوع!
1. الان از جلسه مدرسه برگشتم. بچه ها رو با امر شریف و خطیر وکالت آشنا نموییدم:دی
سئوالهای خیلی جالب و بعضا نگران کننده ای پرسیدن...
2. دیشب تا نصفه شب به انتخاب کاشی و سرامیک واسه کف سالنها و سرویسها و آشپزخونه مشغول بودیم.
سرمو که گذاشتم روی بالش نفهمیدم چی شد تا خود صبح!
3. به یکی از دوستان که متخصص طلا و جواهره ، یک گوشواره واسه خودم سفارش دادم که طرح قشنگ و نامتقارنی داره و توش از دوجور سنگ استفاده میشه. خودم دیزاین کردم. طرح کاملا اختصاصی!
4. یه ربع دیگه ، جلسه دوم شروع میشه. برم که دیرم نشه.
1. پیرو جلسه هفته قبل مشاوران ، امروز یه دعوت داشتم برای فردا که در جمع دانش آموزان دبیرستانی که در آستانه انتخاب رشته هستن درباره حرفه وکالت صحبت کنم. اوکی. پذیرفتم.
2. قبل از ظهر ، یه زنبور قرمز کشتم اندازه یه موش. از اون موقع حالم گیجه!
3. یه طرح تازه واسه یه قسمت از خونه به ذهنم رسیده. باید به دیزاینر اطلاع بدم. خوشحال میشه حتما:دی
1. همچنان که برخی دوستان مطلعید :دی دفتر من طبقه سوم یه مجتمع تجاری اداریه.
آقا یه واحد خالی ، نبش ورودی مجتمع بود.
یه دوهفته ای میشد که داشتن تغییر دکور میدادن و یه طرح عجیب غریب روش پیاده کردن و ما مونده بودیم که توی اون یه وجب جا چی میخوان راه بندازن.
از بیرون همه شیشه ها رو با دیوارپوش طرح چوب گرفتن و تاریک تاریک کردن.
فقط دوتا پنجره کوچیک اون بالا انداختن.
اصن یه وعضی! مث کلبه عمو تام! مث کلبه وحشت!
حالا فهمیدیم کافی شاپ شده!
یک هیچ به نفع ما واسه عصرهای داغ تابستون...
فقط نمیدونم با برادران وظیفه شناس اماکن چطور رفاقت خواهند نمویید :دی
2. آخی... یکی از کاکتوسهای خوشگلم بچه دار شده...
3. طرف اومده واسه مشاوره. به منشیم میگه با دفترچه حساب نمی کنین؟!!!
1. صبح پنج شنبه در جلسه مشاوران ، اتفاقات بسیار جالبی افتاد.
بعضی از اساتید ، طفلکیها خودشون کوهی از مشکلات بودن...
2. پنج شنبه شب رفتیم کوهستان، رصد ماه و زحل.
زیبا بود...
3. دیروز صفحه گوشی دخترم شکست. خب... نمیدونم...
4. همسایه مون فوت کرد. دیروز فقط صدای قرآن می اومد...
5. الان باید برم دادگاه و استدعا!!! کنم که کارشناس پرونده رو عوض کنن. هنوز گوشیشو جواب نمیده :(
1. فردا صبح باید در جمع همه مشاوران روانشناس شهر صحبت کنم و با ادب و احترام بهشون یاد بدم که پا تو کفش وکلا نکنن! از طرف واحد مشاوره آموزش و پرورش دعوت شدم. خدا به خیر بگذرونه.
2. امروز عصر اولین جلسه ذره بین در سال جدید خواهد بود.
3. هرچی زنگ میزنم به موبایل کارشناسی که باید روی اصالت خط موکلم نظر بده خاموشه. نکنه طوریش شده؟!
4. صبح داشتم ماشینو از پارکینگ اداره پست در می آوردم، دیدم فرمانداری شلوغ پلوغه. همچین مشکوک. برادران با بی سیم و اینا. ظهر دیدم اخبار میگه رئیس جمهور اومده اصفهان. زودتر نفهمیدیم حداقل بریم پیشواز :دی
5. دیشب زنگ زدم به خانم دیزاینره ، گفتش خوشحال میشه که طرحامو اجرا کنه!
آنچه در ذیل میخوانید خلاصه مکالمات حضوری من با دیزاینر دوم در محل پروژه بعد از بازدید کامل از همه جا میباشد! :دی
ایشون: خب! اینجا "باید" تی وی روم بشه با یه سری راحتی پر از کوسن.
اینجا و اینجا و اینجا "باید" فلاورباکس بزنیم.
اینجا رو "باید" پوستر کار کنیم.
کف که کف پوش میشه.
اونجا و اونجای سقفو کناف کار میکنیم.
آشپزخونه "باید"...
اتاقها که رنگش تغییر میکنه.
"باید" زردوخاکستری بشه.
اون اتاق "باید" سبزوکرم بشه.
اون اتاق "باید" استخونی وآبی بشه.
اون پله ها پارکت میشه.
برای مبلمان بعد تصمیم میگیرم!
واسه اون قسمت حیاط "باید"...
من: اوکی. کافیه. از زیارتتون خوشحال شدم. برسونمتون؟
ایشون: بله؟؟!!
من: عزیزم من قراره اینجا زندگی کنم.
من از قبل واسه همه جا تصمیم گرفتم و فقط از شما میخوام اگه جاییش با اصول علمی طراحی و اجرا مشکل داره برام توضیح بدین.
من تی وی روم نمیخوام. تی وی روم من فقط یه کاناپه داره.
از فلاورباکس بدم میاد. میخوام همه جا کاکتوس بذارم.
کف سالنها حتما سرامیک میشه.
اتاقها طرحش با دخترم و خودمه.
همسرم برای پشت بوم و حیاط نقشه داره.
حاضر هستین تو اجرا به ما کمک کنین؟
ایشون: آهاااا...لطفا شب تماس بگیرین.
من: بسلامت!
1. توسط دوستی که دیزاینر دیروزی رو معرفی کرده بود مطلع شدیم که ایشون ناراحتی کلیه دارن و دیشب تا اطلاع ثانوی بستری هستن!
دیزاینر دیگه ای یافتیم و برای فردا قرار گذاشتیم. از ادبیاتش موقع تماس اصلا خوشم نیومد. اما تحمل نمودم:(
2. پیشنهاد بزرگ و جالب قبل از عید یادتونه؟ امروز تصمیم نهاییمو که عرض یک دقیقه از مثبت به منفی تبدیل شد اعلام کردم.
1. امروز یه رای خوب گرفتم. خوشحالم واسه موکلم که پدرشوهرش اینقدر مهرشو نداد تا مرد و بعدش هشت تا ورثه ، زمین موکلمو بالا کشیدن اما حالا اون معامله رو باطل کردیم.
2. قبل از عید یه خونه بزرگ خریدیم با همون نقشه ای که چندسال دنبالش بودیم. امروز ، یه دیزاینر بردم و براش توضیح دادم که میخوام کجاشو چجوری بازسازی کنم. وسط توضیحات اینجانب ، آپاندیس دیزاینر طفلک ، درد گرفت. رفت اورژانس!
همکارم زنگ زد.
از صداش فهمیدم حالش گرفته.
دلش میخواست درد دل کنه اما نمیکرد!
گفت: منشیم اینجاس.
گفتم: بلند شو بیا پیشم.
اومد.
حرف زدیم.
گریه کرد.
قهوه خوردیم.
وقتی داشت میرفت حالش بهتر بود.
گفت: وسط اون جنگ اعصاب ، خیالم راحت بود که تو هستی!
پ.ن
1. خدایا شکرت اگه خیال کسی بابت بودن من ، راحته.
2. خدایا میشه لطفا خیال منم راحت کنی با بودن یکی؟
لوله ماشین ظرفشویی نشتی داشت.
تماس گرفتم که بیان درستش کنن.
تعمیرکار ، دختر کوچولوشو با خودش آورده بود.
دست دخترکو گرفتم با خودم از آشپزخونه آوردمش بیرون.
یه ظرف بستنی و بیسکوییت براش آوردم.
واسه اینکه خجالت نکشه ، سر حرفو باز کردم:
من: چند سالته خاله؟
اون: پنج سال.
من: چقده خوشگلی. اسمت چیه؟
اون: الهام.
من: ماشالا. خواهربرادرم داری؟
اون: بله. یه داداش. اسمش علی.
من: به به. علی و الهام. چه گلهایی. چه لباسهای قشنگی پوشیدی. شلوارت چه شیکه. باید خوب غذا بخوری تا قد بکشی و زود اندازه بشه که تاشو باز کنی. باشه؟
اون: نه خاله. مخصوصا بزرگتر خریدیم که به علی هم بخوره.....
صدا تو گلوم خفه شد... دیگه نمیدونستم چی بگم... دیگه نمیدونستم چی بگم...
نصفه شب یکی از رفقای اهل دل و اهل حال بیخوابی گرفته بود.
از اتفاق منم فراموش کرده بودم موبایلمو آف کنم.
مسیجش رسید که:
من آدمی هزار ساله ام که هزاران بار گریخته ام ، به هزار غار پناه برده ام و هزاران بار به خواب رفته ام اما هر جا که رفته ام ، دقیانوس نیز با من آمده است .
من خوابیده ام و او بیدار مانده است .
دیگر اما گریختن و غار و خواب سیصد ساله به کار من نمی آید .
من کجا بگریزم از دقیانوسی که در پیراهن من نفس می کشد و با چشم های من به نظاره می نشیند و چه بگویم از او که نه بر تخت خود که بر قلب من تکیه زده است و آن سواران که از پی من می آیند نه در راه ها که در رگ های من می دوند .
چه بگویم که گریختن از این دقیانوس ، گریختن از من است و شورش بر او ، شوریدن بر خودم .
نه ، ای خدای خواب های معرفت و غار های تنهایی ، من دیگر به غار نخواهم رفت و دیگر به خواب ، که این دقیانوس که منم با هیچ خوابی به بیداری نخواهد رسید .
فردا ، فردا مصاف من است و دقیانوسم!
در جوابش نوشتم:
واما در این خواب که به آن فرو برده ام خودم را ، کابوسها همزاد دقایقند و شانه های من از تحلیل روزانه این کابوسهای شبانه خمیده است ...
که کابوسها و تحلیلها ، اعتیاد من شده است که من دقیانوسی معتادم...
گویا مصاف فردا هم وعده ای است از من به من که دیگربار خوابم نیاشوبد!
امروز منبع مسیجشو ازش پرسیدم.
گفت قسمتی از کتاب "من هشتمین آن هفت نفرم" اثر "عرفان نظرآهاری".
حقیقتا خجالت کشیدم که در ادامه نوشته خانم نظرآهاری ، پریشونی های ذهن الکنمو بلغور کردم.