روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

1. امروز صبح از 8:30 تا 11 دفاع داشتم. سه تا جلسه حقوقی. یکیش البته ، خوانده محترم غایب بود و وکیل هم نداشت و اظهارات وکیل خواهان (اینجانبه :دی) سریع صورتجلسه شد. اون دوتای دیگه اما ، فک و کلیه عضلات صورتمو بی حس کرد :/


2. حالا یه بنده خدایی هم تو یکی از شعب حل اختلاف نشسته که عاجزانه آرزو میکنم در طول زندگیش یکبار ، سروکارش به یه بنده خدای بدتر (=فضول تر) از خودش بیفته.

یعنی تا شجره نامه تو و موکلت رو جلوی همه نریزه رو دایره که ول کن نیس که :@

یعنی باید جد و جده طرفین دعوا و وکلاشونو هم شناسایی کنه تا بتونه به کارشون رسیدگی کنه =((


3. یه "مرد" الان اومده بود مشاوره. می گفت که قبل از عقد و طی توافقات مراسم خواستگاری ، قرار شد که به خانمم وکالت در طلاق بدم و این حق رو به صورت شرط ضمن عقد وارد سند رسمی کنیم. وقتی سردفتر روحانی در جلسه عقدکنان ، برگه صورت قباله رو با اون شرط  دید ترش کرد اما هیچی نگفت و ساعتی بعد ، صیغه عقد رو جاری کرد. ولی بعد از عقد صراحتا گفت که حاضرنیس در تنظیم سند رسمی نکاحیه ، اون شرط رو درج کنه.


حالا این "مرد" اومده بود از من دوتا راهکار میخواست:

الف - چطور میتونه این وکالت رو با همون تضمین و رسمیت به خانمش بده؟

ب - چطور میتونه از اون حاج آقای دفتردار شکایت کنه؟


 به این "مرد" افتخار کردم و برای خودش و همسرش ، آرزوی خوشبختی حقیقی دارم.

1. صبح از ساعت 8:30 تا 10:30 پاتوق بودم (دو پست قبل).


2. خواهر همسرم که اکثر اوقات خواهر منه :دی ، امروز عصر از مکه میاد.

حالا جدای از اینکه عروس ارشدم و همه چشمها به مدیریت منه :دی ، کلا این خواهرشو خیلی دوست دارم و هیچ ناراحت نبودم از اینکه برم خونشون و بر تمام امور پذیرایی ، نظارت و البته دخالت کنم :) 

دستورات لازم صادر شد و مسئولیتها رو تقسیم نمودم و بقیه کارها رو سپردم به جاری جان و خواهر شوهر بزرگتر و اومدم دفتر تا شب که بریم مهمونی :)  و البته دخترم امتحان جبر داره :(((


3. خانمه اومده با یه شکم بزرگ قلمبه (ای جونممممم) نشسته رو صندلی اتاق من و مامانش با منشیم مشغول صحبت و حساب کتاب شده. همین که خانمه یه نیگا به اطراف کرده میگه: ببخشین شما خانم دکترین دیگه؟! من: o-O 

خارج از مجتمع ، یه دکتر زنان و زایمان هست که فامیلش هم کوچکترین شباهتی با فامیل من نداره.

حالا خوبه که آسانسور داریم. واللللللا....




1. یکی از همکارام همیشه تو دادگستری ، ماسک میزد.

هفته گذشته شنیدم که اون همکارم به تجویز پزشک ، باید همیشه همراه هر وعده غذا حتما سیر و پیاز بخوره.

دلیل استفاده از ماسک رو فهمیدم.

امروز شنیدم که همون همکارم برای پیوند کبد ، در یکی از بیمارستانهای شیراز بستری شده.

اگه یادتون موند برای سلامتیش دعا کنین لطفا :(


2. دیشب حدود سحر با یه درد عجیب و غریب از خواب بیدار شدم.

تا قبل از ظهر به خودم پیچیدم. دلم یه سرم و چندتا مسکن میخواست. اما اگه میرفتم کلینیک ، امتحان فردای دخترم الفاتحه :/

تنها کاری که تونستم بکنم یه مسیج دادم واسه دوستم.

نیم ساعت بعد ، یه بطری آب هویج عسل برام فرستاد.

معجزه کرد. هم محبت دوستم و هم شفای عسل :)

1. امتحان حسابانمونو دادیم :)

بدک نبوده ظاهرا.


2. پنج شنبه عصر ، دعوت شدم به یک جلسه خانواده درمانی.

خانم مشاوری در اون جلسه حاضر بود که به جهت اینکه دختر یکی از مردان نامدار و نیک شهر ماست از قبل ایشونو میشناختم. 

مراجعی داشت که میخواست برای او از من راهکار حقوقی بگیره.

جریانشو مفصلا تشریح کرد. کمی در حضور جمع صحبت کردیم پیرامونش.

نهایتا بعد از پایان جلسه به صورت خصوصی و در گوشی ، مسئله ای رو درباره مشکل همون مراجعش مطرح کرد و مجددا راه حل خواست. گفتم که هیچ راهی نداره غیر از پرداخت مهریه و سپس طلاق. در کمال ناباوری  دیدم که به نفع مراجعش (نه به نفع حق) جبهه گرفته و حتی در جواب من که میگفتم این چیزی که میخواین ناجوانمردیه ، گفت: حالا هیچ راهی نداره یعنی؟!!


الف: علم در دست متخصص غیر متعهد یعنی تیغ در دست زنگی مست.

ب: گیرم پدر تو بود فاضل/از فضل پدر تو را چه حاصل؟


3. دیروز در خلال آمادگی برای حسابان :دی ، سینه ریز اون گوشواره ها رو دیزاین کردم تا یه نیم ست بشه :)




1. امروز فهمیدم که ماشینها علاوه بر صندوق عقب ، انباری هم دارن :دی

چندروز بود که گاری ، یه صدای اضافه میداد. صبح بردمش صافکاری. گفتن باید انباریش عوض بشه.

عوض که شد ، صدای اضافه تموم شد.


2. دیشب دخترم خواب دیده که خدا یه دختر کوچولوی مث فرشته به ما داده که جمیع دوستان و آشنایان براش هلاک بودن و ازاطراف واکناف برای دیدنش هجوم آورده بودن :)

یادمه عزیزجونم خدابیامرز همیشه میگفتن: خواب دختردار شدن تعبیرش راحتی و گشایشه. 

آمین.


3. دخترم شنبه امتحان حسابان داره.

من دارم هر دقیقه جون می کنم و پرپر میزنم :(


1. صبح رفتم سروکله مبارکو صفا دادم و دارم لذتشو میبرم:دی

یک نقشه هایی هم برای ابروها کشیدیم:)

دست مریزاد مشاطه!


2. بیشتر از هفت سال قبل ، یه کیف چرم اداری از فروشگاه کانون وکلا خریدم. اون روز صد تومن. الان همین مدلو هنوز داره میاره ولی شده سیصدوپنجاه تومن. دیگه بعدش کیف اداری نخریدم. تموم کارامو با همین انجام میدادم. خوشدست و جادار و با سلیقه من جوره. چندوقت پیش یکی از سه زیپ اصلیش برید و دیشب دیگه رسما بسته نشد. من چرم کهنه رو دوست دارم. میخوام بدم زیپشو عوض کنن و دوباره ازش استفاده کنم. اما دیشب دخترم میگفت: دیگه حالم از ریخت این کیفت به هم میخوره!:(


3. آخی... موکلم الان برام پنج تا دونه دلمه آورد. گفت داشته می اومده خاله ش براش یه بشقاب آورده... حالا من چیکار کنم با این اخلاق گندی که دارم؟:/


4. راستی دیزاینرمونو عوض کردیم!

1. یکی از برادران جان بر کف لر ، الان اومده بود اینجا برای مشاوره.

با چوخا و دبیت و کلاه!

وسط مشاوره ، دوبار موبایل من زنگ خورد و من به احترام مراجعم جواب ندادم تا دایورت بشه رو دفتر و منشیم جواب بده.

این برادرمون هم ، هرچند دقیقه یکبار یه تماس داشت که در نهایت ریلکسی بین صحبتهای من وصل میکرد و جواب میداد!

تازه با لهجه غلیظ بختیاری که من هیچی سر در نمی آوردم.

دیگه صبر از دلم رفت.

دفعه بعد که گوشیش زنگ خورد ، محکم و تند گفتم :لطفا جواب ندید.

اونم محکم و خونسرد گفت: عفو بفرمایید ، خیلی ضروریه!

آقا جاتون سبز. وصل کرد. مث بلبل انگلیسی بلغور کرد. یه هفت هشت دقیقه انگلیسی حرف زد. نه این جوراااا. کاملا پرفکت. مث یه شهروند یونایتد استیتی!

لذت بردم.

لذت بردم و غبطه خوردم:(


2. بیشتر از چهارماهه که سوئیت مجاور دفتر من خالیه.

قبلا سه نفر از اقایون همکار اونجا بودن. الان دوتا شون رفتن یه جای دیگه و یکیشون هم منتقل شده طبقه پایین. هر سه نفرشون ، اعلامیه نقل مکان رو هم پشت در سوئیت زدن و هم داخل آسانسور با فونت درشت و خوانا.

اما مگه ملت دست از سر کچل منشی بیچاره من بر میدارن؟!

اول ده دقیقه می ایستن و آدرسهای جدیدو میخونن و یادداشت میکنن. آخرش میان تو دفتر من و از منشیم می پرسن: آقای فلانی از اینجا رفتن؟!!!!!!



3. دیشب رفتیم مهمونی شام همکارای همسرم.

اصلا خوش نگذشت. چیکار کنم خب:(


4. برای انتخاب فرش سالنها و اتاقها و ایضا آشپزخونه ها ی منزل جدید ، بین علما اختلاف افتاده:دی

عده ای بر سرامیک و عده ای بر کف پوش اصرار دارن.

نظر و تجربه شما چیه؟

1. تحت اجباری که خودم از ناحیه خودم احساس کردم ، "ما ، ملت و عدلیه" از لیست موضوعات وب حذف شد. ممنون که درک میکنین:(


2. پنج شنبه و جمعه همونطور که انتظارشو داشتم گذشت:(


3. امشب از طرف همکارای همسرم ، شام دعوتیم رستوران. ابدا دلم نمیخواد برم اما دخترم امروز اولین امتحانشو داده و بد نیس ببرمش:(


4. گوشواره ها رو تحویل گرفتم. خوشگل شدن. عملا به این نتیجه رسیدم که شغل دومم یا برای بازنشستگی ، میتونه تو این مایه ها باشه:\


5. صبح ، گاری کوچولومو بردم کارواش بعد از اینکه اینهمه بارون خورده بود.

مسئولش زد تو سیستم و گفت امروز سرویستون رایگانه. خوشحال شدم که تعهدشون فقط واسه رو دیوار نیست.

رو دیوارش نوشته: به ازای هر شش شستشو ، یکبار رایگان.


6. به موازات "ذره بین" و "پاتوق" برای همکاری در یک کارگاه کاملا متفاوت غیرتخصصی دعوت شدم. خداروشکر بابت اعتماد دوستان و اینکه بازخورد فعالیتهامو دارم به نحو مطلوب میبینم.


7. مامور ابلاغ یه رای عالی برام آورد.

منشیم زنگ زده به موکلم و براش توضیح داده که رای تون با این محتوا ابلاغ شده. موکلم هم گفته: خب مهم نیس!



1. صبح یه مشاوره اختصاصی داشتم...ملت اشک آدمو در میارن... بغض مونده بیخ نفسم...


2. صبح رفتم دارایی. مدارکو دادم. فرمودن: ده روز دیگه بیا. عرض کردم: خدمت میرسم!


3. الان از ذره بین برگشتم. یه آدم نچسب تو جمع بود که رو اعصابمه کلا. اما کارگاه بسیار کاربردی خوبی بود به گواهی شرکت کننده ها.


4. هشت ماهه که یه پرونده تو دادگاه کیفری استان دارم. منتظر رای. حالا مسیج اومده که پرونده شما فلان و بهمان. ترجمه: حداقل هشت ماه دیگه منتظر باشم!


5. دوست متخصص جواهرات تماس گرفت که گوشواره ها آماده شدن و خعلی زیباااا هستن. به خودم تبارک الله گفتم:دی


5. دوروز بسیااااااااار کسل کننده در پیش رو دارم. شما چطور؟!

1. صبح تا ظهر دادگستری استان ، پله پایین و بالا رفتم...

یعنی دیگه زانو ندارم... کمر ندارم... کتف ندارم... گردن ندارم...


2. بارون و رعد و برق و دل من و یه بغض منتظر...


3. از اداره دارایی زنگ زدن و فرمودن: فردا لسیت کارکرد سال نود رو بیار که مالیاتتو تعیین کنیم و به زور از حلقومت بکشیم بیرون. عرض کردم: چشم!


4. معلوم نیس این پلیس سرچهارراه دفتر با ملت غیور همیشه درصحنه ، چه مشکلی داره. پشت بلندگو داره داد میزنه: سمند...سمند سفید... هووووووووی با توام سمند!



1. حوصله م از بارون سر رفت...


2. امروز پاتوق داشتیم. مینویسمش.


3. صبح داشتم میرفتم پاتوق. رسیدم نزدیک چراغ قرمز. افسر قبراق با هشت تا چشم منتظرم بود. لبخند زدم بهش و آروم و خونسرد کمربندمو بستم. اونم آروم و خونسرد ، لبخندمو جواب داد اما با دستش هدایتم کرد کنار خیابون! اومد جلو و کارت ماشین و گواهینامه رو چک کرد و جریمه رو ثبت کرد. فیشو داد دستم و گفت: جریمه نبستن کمربند ، قانونا بیست تومنه ولی من برای شما ده تومن زدم. گفتم: پس هیچ فرقی بین من و شما نیس چون هردومون به نوعی قانون شکنیم اما حیف که من نمیتونم شما رو بابتش جریمه کنم. انتظار تشکر داشت. شوک شد. اخم کرد و گفت: حرکت کنین!


4. موقع تگرگ ، تو کوچه مون رودخونه راه افتاده بود. از بس همه چیز طبق اصوله.

آدم ، "مرد" باشه ، اونوقت زیرابرو برداشته باشه و اونوقت واسه یه چک برگشتی چندبار اشک تو چشماش تاب بخوره و وقتی وکیل داره بهش مشاوره میده آدامسش هی تق تق کنه....

1. دیشب اون دوست متخصص جواهرات تماس گرفت و خبر داد که برگه حاوی طرح اختصاصی من تو کارگاه سازنده مفقود شده! دوباره از اول طرحو به تفصیل ، تشریح کردم... من که میدونم اصل ماجرا چیه. ایده خلاقانه من تو اون کارگاه به سرقت رفته. اگه چند وقت دیگه تو ژورنالهای اروپا ندیدینش :دی


2. دیشب طی یک عملیات انتحاری، دو تا شلوار جین نخ نما متعلق به قرون وسطی که گوشه کمد مونده بود ، تبدیل به دوتا شلوارک شیک فشن شد. بخوام هرکدومو بخرم باید چهل پنجاه چوق پیاده بشم. از خودم ممنونم :دی


3. از هشت صبح تا دوازده و نیم ظهر دفاع داشتم. اون وسط بیست دقیقه رفتم با اجازه آقاسید (آبدارچی چشم آبی مهربان دادگستری) رو صندلی آبدارخونه نشستم و یه چایی و کیک خوردم. ساعت یک ، جنازه مو تحویل دادم به خونه.


1. بازپرسه ، "چیز" بسیار عجیبی بود...


2. بارون خوبی اومد... تا پارسال با وجود همه استرسها و تنشها ، از بارون لذت میبردم. اصن عشق میکردم... حالا فقط نگاه میکنم و میگذرم...


3. فردا صبح دو تا جلسه رسیدگی دارم. هر دو کیفری. التماس دعا!



1. اون گوشباره :دی که خودم طرحشو دادم امروز آماده میشه. حالا میخوام گردنبندشو دیزاین کنم!

کلا زدم تو کار ثانی:دی


2. دیروز کوزت بودم. در حد اصلش:(


3. روز مادر و روز معلمو یه جا واسه مامانم جشن گرفتم. یه هدیه دادم و سه برابرش از مامان هدیه گرفتم. اصلا این مامان من همه چیش جلبه! عوضش مامان همسرم وقتی هدیه شو دادم فقط تشکر کرد و گفت: بخدا من راضی به زحمتت نیستم :)


واللللللللللا منم خوشحال تر شدم تا کار مامانم.


4. جلسه سه ساعته صبح پنج شنبه به همون ترتیبی که انتظارشو داشتم پیش رفت. مخلص مطلب و جان کلام از زبان قاضی محترم این بود: من رویه خودمو دارم. من بعد هم رویه خودمو خواهم داشت. شماها هم خود دانید!


تنها حسن جلسه ، پذیرایی با نوعی شیرینی بسیااااااار مرغوب و با کیفیت و تازه و پوک و نرم و خوشششششمزه بود.


5. امروز ساعت یازده با یه بازپرس جدید ، جلسه دارم. رفقا میگن خییییلی چیزه!