روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

1. خب... رای دادگاه کیفری استان تایپ شد. فردا به امضاء قضات و مستشاران میرسه و حضورا ابلاغ میشه :)


2. سینه ریزمو با گوشباره هاش که تغییر کردن تحویل گرفتم اما سیستمم ویروس داره. تعمیرکار گفتش تا اطلاع ثانوی به سیستم نزنم گوشی رو. از دست عسکام راحت شدین :"(((

هر کی میخواد ست کامل اختصاصی رو ببینه باید حضورا مراجعه کنه. حتی شما دوست عزیز :دی


3. اینکه خوش سلیقه باشی و هر چی میپوشی یا میخری ، مورد توجه بقیه قرار بگیره و ازت آدرس بخوان که برن شبیه شو بخرن ، در کل حس خوبی داره. اما دیگه یه وقتایی اذیت کننده میشه. خودشیفته نیستماااااا. بخدا حقیقته! یعنی محاله لباسی یا زیورآلاتی یا کیف و کفشی یا... بخرم و کسی بهم نگه : وااااااااااای زیتون ، چقدر خششششششششششنگه این فلان چیز :دی

حالا دیشب ، خانمه هفت پشت غریبه اومده مشاوره.

صبح علی الطلوع زنگ زده میگه: ببخشین شما روسری تونو از کجا خریدین؟ o-0 o-0 o-0


4. امروز با دوستان ، تصمیم گرفتیم که در ماه مبارک رمضان ، پاتوق تعطیل باشه.

ذره بین هم از عصر چهارشنبه منتقل شد به صبح پنج شنبه :)

1. یکی از پزشکان دلسوز و خوشنام و معتمد و بامعرفت شهرمون که پدر همکار مهربونم "مریم جون" هم بودن ، صبح امروز بعد از مدتی بیماری و بستری ، فوت کردن.

به دوستم و همه مردم که خاطرات خوبی از ایشون دارن تسلیت میگم.

روحشون شاد :(


2. یه مدتیه که مشتری یه سایت سنگهای قیمتی هستم.

دیروز سه بار با مسیج تولدمو تبریک گفتن و امروز هم اسمم تو لیست قرعه کشی شون جزو برنده ها بود :)


3. تجربه شخصی: به خانمهای خواننده وبلاگم ، پیشنهاد میدم که حتما پنکک ریولان ایتالیا و رژ لب مایع ب ب کا آلمان رو امتحان کنن. کیفیت پرفکت. یعنی بیست :*

1. دیروز ، به دنیا اومدم :%


2. تموم شماره هام پرید. گوشیم فلش شد. حالا کی؟ همین دیروز که از در و دیوار مسیج تبریک تولد میاد :@

یعنی جونم در اومد بس که نوشتم : شما؟؟؟ تازه بعضیا شیطنتشون گل میکرد و میذاشتنم سرکار :@

مگه دستم بهتون نرسه :@ :دی


3. دوستان گلم که پست رمز دار رو خوندین و ظاهرا نتونستین کامنت بذارین و نظرتونو تو خصوصی نوشته بودین: اولا از طرف بلاگ اسکای از همتون پوزش میطلبم :@ ثانیا از همراهیتون ممنونم :*


4. همتون از دم مث دسته گل ، یه مسیج با اسم بفرستین تا سیوتون کنم:)

البته ظهر به بعد. چون حالا یه گوشی قراضه از اموال تعمیرکار دستمه :@

1. الان از ذره بین اومدم.

حالم خوش نبود. زودتر برگشتم :/


2. گوشی نازنینم ، دار فانی را وداع گفت :"(((


3. سینه ریز اختصاصی ، آماده شد و گوشباره ها هم تغییر کرد.

عسکشو شنبه میذارم. هنوز تحویل نگرفتم o-0

1. خب... پرونده سنگین دادگاه کیفری استان ، امروز ختم شد.

دفاع بسیااااار عالی در حد لبخند و تایید قضات و مستشاران دادگاه و ایضا موکل :)

یعنی از الان رای شونو میدونم. مرسی خداجون :* :* :*


2. حالم از رفتارهای غیرحرفه ای و بچه گانه موجودات عجیب و غریبی به نام "همکار" به هم میخوره... اه اه اه... البته که جنس خوب و مرغوب هم توش هست اما بعضیها حقیقتا نوبر هستن :@


3. جهت پاسخ به دوستانی که سراغ گرفتن: دیروز ، دادگاه داشتم و نرفتم پاتوق :(


پ.ن

دوست من، خواننده خاموش، مخاطب خاص، برادر عزیز:

ایمیل و مسیج ، برای مطالب فوق سری و سئوالات خعلی خصوصیه.

شما که میگی حوصله نت نداری اما خواننده همیشگی هستی، لطفا با صراحت موضعت رو مشخص کن.

حوصله نداری یا شجاعت؟؟؟

اگه میخونی که میدونم میخونی و مرسی بابتش ، هیییییچ لزومی و اجباری نداری که حتما کامنت بذاری.

اما این که میگی حوصله نداری ولی میخونی و نظرت رو تو خصوصی یا ایمیل میگی و از جواب ندادن من شاکی هستی و دنبال مرجع شکایت میگردی ، یه بحث دیگه س.

اوکی؟؟؟ به کار و زندگیت برس و وقت گرانبهای ارزشمند تر از طلای خودتو ، صرف خزعبلات من نکن تا زمانی که حوصله = شجاعت پیدا کنی و کامنت علنی بذاری و جواب منو همینجا بگیری مگر در موارد واقعا خصوصی. متشکرم.




1. واسه تفلد زیتونک ، رفتیم اینجا.

همون نزدیکا ، یه تمام سلف دیگه هم بود اما خودش گفت بریم سیب.

جاتون سبز. عسکاشو امروز میذارم :)


2. هر وقت میرم زندان تا دو سه روز ، چهره های غصه دار و افسرده از جلوی چشمم دور نمیشه... :(



3.امروز متهم یک پرونده رابطه نامشروع در جلسه رسیدگی ، هر دو سه دقیقه یکبار به بازپرس میگفت : آقای قاضی ، شما جای من بودی و تو خونه طرف می گرفتنت و تا می تونستن میزدنت ، اقرار نمی کردی؟! بازپرس اولش نشنیده می گرفت. دفعه سوم داد زد: گمشووووووووو.... o-0



4. فردا جلسه رسیدگی در دادگاه کیفری استان :(

1. فردا ، تولد دخترمه :)

عاشق رستورانهای تمام سلفه. واسه اینکه دور همه غذاها و سالادها و دسرها تاب بخوره و به هر کدومش یه ناخنک بزنه :دی

میخوام ببرمش یه جای تمام سلف که عشق کنه. اگه رفتیم عسکاشو میذارم :)


2. رفتم که سینه ریز اختصاصی اون گوشباره های اختصاصی رو سفارش بدم.

دوست متخصصمون گفت که دیگه پروانه نداره :(

مجبور شدیم که پروانه های گوشباره ها رو تبدیل به گل کنیم و سینه ریز رو هم با گل بسازیم!

آماده که شد عسکشو میذارم :)


3. صبح رفتم اداره دارایی و ابلاغ مالیاتمو گرفتم. مبلغ n تومان پول زور!


4. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه کیفری استان.... :(

اینجا را که به یاد دارید؟...


پرستار دوست ما در بیمارستانی که او هجده روز در آنجا بستری بود ، می گفت از زبان این زن فقط "العفو" شنیدم و راز و نیاز با خدا و اظهار پشیمانی و توضیح مصرانه و مکرر اینکه نمیخواسته ، خودسوزی منجر به خودکشی شود و صرفا برای هشدار به شوهرش و تهدید او دست به این کار زده و قصد داشته فورا شعله را مهار کند و ..... دخترکان معصوم و بیگناهش هم که شاهد سوختن مادر بودند ، کوچکترین کلامی بر زبان نیاوردند..... همسایه ها هم لب از لب باز نکردند.....

همه ما با دیدن و شنیدن این علائم و ظواهر و با اطلاع از وضعیت نابسامان زندگی دوست مان با مردی معتاد و شکاک و خشن ، به این نتیجه رسیدیم که شاید در لحظه بحرانی جنون و سردرگمی و درماندگی و بی پناهی ، برای تادیب همسرش هیچ راه عقلانی نیافت و نهایتا آتش را انتخاب کرد!

هرگز ایمان و اعتقاد او را قضاوت نکردیم چون ایمان و اعتقاد خود را کامل نمی دانستیم و اصلا قضاوت درجه ایمان دیگری ، خود دلیل نقص ایمان قضاوت کننده است.

هرگز او را و شرایطش را در کفه قیاس با شرایط خودمان نگذاشتیم و هیچوقت نگفتیم : "من" این کار را نخواهم کرد.

بارها تکرار کردیم که شاید ما تحت چنین وضعیتی ، دست به اعمال به مراتب وحشتناک تری بزنیم.

خلاصه....

بعد از گذشت ماهها از این واقعه دردناک ، چند هفته قبل ، پدر و برادر دوست مرحومه ام مراجعه کردند با تصمیم شکایت از دامادشان به اتهام قتل.

مستنداتشان را که خواستم ، شهادت همسایه ها و اظهارات دو دختر مرحومه و حالات پریشان دادمادشان را بیان کردند!

همه چیز را برای اولیاء دم به تفصیل ، تشریح کردم.

اینکه چون اقراری در پرونده موجود نیست و و دو شاهد مرد هم نداریم ، پرونده از موارد لوث خواهد بود و کار به قسامه خواهد کشید و با فرض قبول قسامه از سوی قاضی و اثبات قتل عمد ، اگر متقاضی قصاص باشید باید نصف دیه یک مرد مسلمان را به اولیاء دم قاتل بپردازید تا بتوانید حکم را اجرا کنید و در غیر این صورت باید به اخذ دیه ، رضایت بدهید.

شرایط را پذیرفتند و با این ریسک که ممکن است قسامه ، ایراد پیدا کند و قتل ثابت نشود ، وارد عمل شدند.

کار اصلا به آن مراحل نرسید.

شوهر دوستم ، چند روز بعد از دستگیری به اتهام قتل و انتقال به زندان و اطلاع از اظهارات فرزندانش و شهادت همسایه ها ، به قتل همسر مظلومش و آتش زدن او اقرار کرد و صحنه را هم برای قاضی و کارآگاهان ، بازسازی کرد و صراحتا توضیح داد که بچه ها را در اتاق ، حبس کرده و و در را هم برای همسایه ها باز نکرده تا زنش خوب و کامل ، جزغاله شود......

و الله شاهد و الله قهار و الله وکیل و الله کفیل....

1. تازه از ذره بین اومدم. خوب بود. نچسب ، قهر کرده رسما. دیگه نمیاد :)))

یه خانمی اومده بود با روبند صورت. انگار عربها بهش میگن "پوشیه". من فقط دو تا نصفه چشم میدیدم. خلاصه... خوووووب رصدمون کرد و رفت o-0


2. از بازار نزدیک خونه مامان ، شکوفه خشک بهارنارنج گرفتم. دمنوشش با عسل ، فوق العاده س. آرام بخشه. امتحانش کنین :)


3. دوستان عزیز بلاگفا ، خواننده خاموشتون شدم. یه مدته که بلاگفا یا پنجره نظراتو کلا باز نمی کنه یا باز میکنه اما کد تایید نمیده. بی معرفتی از ایشونه :@

1. درد همون مشکل پزشکی بی خطر ، شب و روز ادامه داره. مسکنها هم که بی اثر. زنگ زدم به دکترم. از اونجایی که دکترم ، همانا دختر عمومه:دی ، نودونه درصد ویزیتهای بی معاینه ، تلفنی انجام میشه! بهش علائمو میگم. میگه باید مصرف قهوه و نسکافه رو به حداقل برسونم. خب بگو برم بمیرم دیگه :"((((


2. طرف دیشب اومده مشاوره. یعنی فقط مشاوره. فقط مشاوره هاااا. امروز ساعت یازده قبل ازظهر زنگ زده میگه پس شما کی میاین؟ میگم کجا؟ میگه دادگاه دیگه. میگم واسه چی؟ میگه خب شما وکیل ما هستین دیگه!!! o-0 o-0 o-0

1. پست چهارشنبه هفته قبل ، اصلاح و ویرایش شد. بابت سوء تفاهم پیش آمده از دوستان بسیااااااار نکته سنجم پوزش میطلبم :)


2. مستاجر سوئیت کنار دفتر ، واحدشو تحویل گرفته و داره تغییرات انجام میده. سرم از صدای دریل و چکش درد گرفت. تمومم نمیشه لامصب :@


3. صبح رفته بودم یه سری به بابا بزنم. دیدم سنگ مزارش ، شسته شده بود و یه عالمه گل پرپر شده ریخته بود روش. این سومین باره که این اتفاق میفته. نمیدونم کی اینکارو میکنه. بابام یه دوست خوب داره که ازش بی خبرم و نمیشناسمش o-0


1. چهل روز بود که بخاطر امتحانهای دخترم ، مامانمو ندیده بودم. نمی رفتیم خونشون که دخترم درساشو بخونه. امتحانها که تموم شد ، همون روز یکی از بستگان ساکن شیراز فوت کرد و مامانم اجبارا مسافر شد تا هشت روز. خلاصه بعد از چهل و هشت روز ، این آخر هفته رفتیم اردو خونه مامان :دی

دلم واسه خودش و دست پختش و حیاط خونه ش تنگ شده بود با اون درخت کاج و آلبالو و زیتون و برگ بو و گردو و انجیرش :)

عسک حیاطو تو آلبوم میذارم فردا.


2. کلاسهای بازآموزی و تست دخترم از امروز شروع شد.

دبیر شیمی و دبیر عربی دوره دبیرستان خودم ، الان دبیرهای دخترم هستن :)


3. یکی از دوستای دوره بچگی که چقدررررررر خاطره داریم با هم ، یه کتاب آشپزی داده بیرون به اسم : "آشپزی را دوست دارم".

الهام جونم بهت تبریک میگم و برات موفقیتهای بزرگتری آرزو میکنم :*

عسک کتاب دوستمو تو آلبوم میذارم فردا.


4. کاکتوسم ، رامی جون، عقاب کوچولو مرسی واسه امروز :* :* :*

1. امروز کارنامه مونو گرفتیم :)


2. داشتم فکر میکردم جایگاه دوستام تو زندگیم کجاس؟ دوستام کجای زندگیم هستن؟


وقتی میرم وب وروجک (خط خطی) و از خلاصه های روانشناسی که میذاره استفاده میکنم یا از اونهمه انرجی :دی که داره شارژ میشم یا مثلا پست دیروزش که چندتا لطیفه غیرتکراری بود و تونست لبخند بیاره روی لبم یا وقتی میاد پیشم و بهم سر میزنه یا کامنت خصوصی های محبت آمیزش علیرغم همه حساسیتها و حسسسسسساسیتهاش ... وقتی میرم وب تیغی عزیزم (کاکتوس صورتی) و دلنوشته هاشو میخونم با ادبیات خاص خودش یا کامنتهای خصوصی پر از مهرش یا مسیجهای گاه و بیگاهمون یا اونهمه فهم و درک بیشتر از سن و سالش یا وقتی میاد پیشم یا میاد کارگاه یا قرار میذاریم سر اون سه راه:دی یا شجاعت و صراحتش... وقتی ژیگول و مثعود و رزا همیشه همراهیم میکنن و محبت دارن... وقتی مصعود سر میزنه و اعتماد داره و حرف میزنه... وقتی مینا جون که دوست نتیه و هنوز ندیدمش اما باهم کادو ردوبدل میکنیم و وقتی میفهمه مشکلی پیش اومده اون حرفای پر از معرفت و رفاقتو توی ایمیلش مینویسه که از ذوق ، اشک میاد تو چشمم یا مسیج و تلفنهامون و اصلا این وب رو از برکت دوستی با اون و حامد عزیز دارم...


صمیمی ترین دوستم که مثل خواهرمه و شوهرش که واقعا به جای برادرمه ، تصادف کردن. ماشینشون له شده. اما خودشون فقط یه کم کوفته شدن و خدا رو هزارهزار بار شکر صحیح و سالم هستن. اگه مویی از سرشون کم شده بود ، کی میتونست جاشونو پر کنه؟؟؟...


اسم خیلی دوستام تو ذهنمه... هر کدومشون یک دنیا شعور و محبت هستن...


دوستای خوب و نازنینم

بخاطر حضورتون در کنارم ازتون ممنونم. 

از خدا براتون بهترین موقعیتها رو تو زندگی میخوام...


1. آقارضا با یه جعبه شیرینی اومده بالا. میپرسم مناسبتش؟ میگه: فوتبال! خنده م میگیره...


2. پایین دفتر ، تو خیابون که از اصلی ترین خیابونهای شهرمونه ، کاروان موتور سوارها راه افتادن. جشن صعود. بوق و سوت و پرچم. جوونای خوشحال. جوونای راضی. گریه م میگیره...

1. صبح رفتم برای بیمه ماشین... نمیدونم چرا فکر میکردم مدت کوتاهی از تموم شدنش گذشته. چرا واقعا؟؟؟!!! فقط خدا میدونه این مدت چند تا موقعیت تصادف از سر رد کردم. ماشین از سال نود تا حالا بیمه نداشته. دوسال جریمه بهم خورد. فدای سر دخترم :)


2. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه کیفری استان و اینا... :@


3. یه کوچولوی نازنازی داره صاحب یه پدرومادر مهربون میشه. مث هلو بود. خدا حفظش کنه. واسه اولین بار ، دادخواست تقاضای صدور حکم سرپرستی به عنوان فرزند خوانده ، ثبت کردم. به مبارکی :)