روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد
روزانه های زیتون

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. از خواننده های خاموش و روشن این یادداشتها یه خواهش کوچیک دارم. لطفا اگه از برگه های G5 استفاده کردین محاسن و معایب و کلا تجربه تونو برای من بنویسین. خیلی خیلی ممنونم :)


2. یادتونه گفتم تو کوچه مون یه جنایت هولناک اتفاق افتاد؟ خب... هیچوقت حوصله نکردم شرحشو بنویسم. میخواستم کمرنگ بشه تو ذهنم.

دیشب یه آقایی در خونمونو زد. یه تک برگ کاغذ کج و کوله از دفترای قدیمی داد دستم. مثلا استشهاد محلی بود!

اصرار داشت که امضاش کنم. محتوای متنش این بود که ما به عنوان همسایه چندین و چند ساله ، هییییییچگونه سابقه شرارت از فلانی (متهم) ندیده ایم و ایشون کلا معصوم علیه السلام میباشد و اساسا پسر بهتر از ایشون ، تو محله نداریم!

خوندمش و دادم دستش و سرمو کج گرفتم و گفتم: شرمنده م. آقامون منزل نیستن :دی


3. تو دادگستری یه خانمی رو با دخترش دیدم. اومدن کنارم نشستن. دختره با مانتو شلوار سورمه ای و کوله پشتی بود.

مامانش بهم گفت: رفتم مدرسه ، اجازه شو از مدیرش گرفتم که بیارمش طلاقشو بگیرم! :"(


4. دیشب ، صورت قباله یه دختر 26 ساله با یه مرد متاهل 56 ساله رو نوشتم که برن محضر واسه عقدشون :"(


نظرات 8 + ارسال نظر
کــــاکتوس صــــورتی سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 07:42 ب.ظ http://kaktoos-name.blogfa.com/

خدایا شکرت !!!!

واسه همش؟
شماره بذار بابا

آرش سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 08:49 ب.ظ

2. اون آقاهه چی گفت؟

فهمید من خعلی خانم فرمانبردار و مطیعی هستم و بی اجازه آقامون آب هم نمیخورم.
راهشو کشید و رفت :دی

نهال سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 10:14 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

خو اینا که اینقدر عجله دارن دخترشو بفرسن خونه بخت چرا زودم میان طلاق میگیرن !
درین حدم بوده که رفتم اجازشو گرفتم ! هنوزم مث بچه تو بغلش و مثل اموالش در مورد دختر شوهر کرده اش حرف میزده.

سوم دبیرستان بودش. اول که بوده عقد کردن و این دوسال نتیجه گرفتن که فایده نداره!

من مث بچه تو بغل و مثل مالم درباره دخترم حرف نمیزنم اما اگه بخوام تو ساعات مدرسه جایی ببرمش باید اجازه شو از مدیرش بگیرم. قانون مدرسه س عزیزم!

Masʘ‿ʘd چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 04:06 ب.ظ

1زبونم مو در اورد دیگه حرفی ندارم
2با هیچش هیچ کاری ندارم
ولی اون موقع شب اقاتون کجا تشریف داشتند؟:دی
3&4 باعث ناراحتیه

1. :دی

2. هیچش؟o-0
سر پروژه :%

3و4. اوهوم :(

Masʘ‿ʘd چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 05:00 ب.ظ

2باب اذیت کردنده ولی تو کردم
که خبیث نباشم حداقل کم خبیث باشم
:خبیث::

تو رو خدا فارسی بنویس که بفهمم چی میگی

مینا چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 05:11 ب.ظ

سلام عزیزم
خوبی؟
بالاخره تابستون تموم شد و ما برگشتیم سر درس و کار. کل تابستون به سفر گذشت. پر از اتفاقای جورواجور و خوب و بد. شاید دوباره وبلاگ بزنم و این بار شروع کنم به نوشتن. میترسم یه چیزایی رو اگه ننویسم مرور زمان از ذهنم پاکشون کنه.

من از جی فایو استفاده نکردم ولی از جعبه لایتنر چرا. یه جعبه لایتنر دارم که وقتی راهنمایی بودم خریدمش. یعنی حدود 12-13 سال پیش. 5 تا خونه داره. روششم این جوریه که لغتاو نکته ها رو روییه طرف فلش کارت مینویسی و جوابشونو پشتش. میخونی و یاد میگیری میذاری خونه ی اول. شب دوم لغتای خونه ی اولو برمیداری و مرور میکنی. هر کدوم رو که بلد بودی میذاری خونه ی دوم. هر کدومو که بلد نبودی همون خونه ی اول باقی می مونه. اگه هم خواستی چیز جدیدی اضافه کنی به همون خونه ی اول اضافه می کنی. شب سوم دوباره لغتای خونه اول رو مرور میکنی و به نحوه ی شب دوم عمل میکنی به اضافه ی اینکه لغتای خونه ی دومم میخونی و هر کدومو بلد بودی میبری خونه ی سوم و همینجوری پیش میری تا خونه ی پنجم و این روند اونقدر تکرار میشه که همه ی اطلاعات میره توو حافظه ی بلند مدتت. خیلی هم خوب و تاثیر گذاره. فقط حوصله میخواد که بنویسیشون و هر شب هم پیگیری کنی بدون وقفه. مثل بازیه. من حتی الان هم واسه درسای خیلی تئوریم ازش استفاده میکنم گاهی. ولی جی فایو رو نداشتم.

آخرین سال دبیرستان دختر گلت هم مبارک. امیدوارم تابستون سال بعد براتون پر از خبرای خوب و فوق العاده باشه

س ع د:*
خوبی؟
همیشه به سفرهای خوش باشی ایشالا.
تو درس و کار هم موفق باشی و رو به پیشرفت
آخ جون...آخ جون...وبلاگو میگم! دلم تنگ شده واسه نوشتنت. واسه شعرات. آخی... شعرای تو و حامد... هی روزگار...

مرسی برای توضیحاتت. لایتنر تا حالا نشنیده بودم! اما روشش اینطور که گفتی جالبه. دنبال یه نفرم که جی فایو استفاده کرده باشه. سایتشو خوندما ، اما تجربه عملی یه چیز دیگه س. کسی نمیاد تو سایتش بگه ماست من ترشه

ممنون دوستم. برام دعا کن. سال اینده ، سالیه برا خودش :|

نهال چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 10:41 ب.ظ http://fazmetr.blogsky.com

میدونم خودم محصل بودم با این جریانا آشنام
اما منظورم اینه که این دختری که هنوز نمیتونه به مدرسه نره و هنوزم مادرش برای وساطت و این ور اونور بردنش باید قدم جلو بزاره چرا اصن باید ازدواج کنه ؟
وقتی هنوز به سن قانونی به استقلال رسیدن نرسیده چرا باید اینطوری باشه زندگیش!

"دختری که هنوز نمیتونه به مدرسه نره" دقیقا یعنی چی؟
اگه نمی رفت هم مامانش باید تماس میگرفت و غیبتشو اطلاع میداد که اینم قانون مدرسه س.
یعنی اگه هم اطلاع نمیداد خود مدیر از رو لیست غایبین به مامانش زنگ میزد!
اگه منظورت سن کم دختره س که صددرصد موافقم و به شدت خشمناک
اما این علیرغم غیر عقلی بودنش ، غیرقانونی نیس چون سن ازدواج تو قانون واسه دخترا همون سن بلوغه!
بنظرم خانواده ش بیشتر مقصر این جریانات هستن

مهدی پنج‌شنبه 4 مهر 1392 ساعت 03:46 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

من می دونم که تو حتما کنجکاو شدی و پرسیدی که شوهرش چند سالشه اما اینجا به دلیلی نمی خوای بگی

لزومی نداشت بپرسم چون مامانه خودش گفت.
پسره موقع عقد ترم اول دانشگاه بود
اسرار حرفه ای رو فاش نمیکنم اما این جزو اسرار نبودش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد