1. خداییش کدوم مهنسی اینقده باحاله؟؟؟
مهنس تیغی با هارتش و یه شیشه زیتون شور خونگی (دست گل مامانش بی بلا) اومد پیشم :***
مرسی کاکتوسی واسه همه چیـــــــــــــــــز :))
2. شاخص آرمان ، بد است :@
3. نگران موکلم هستم. هرچی زنگ میزنیم جواب نمیده. از شوهرش حتی قتل هم بعید نیس :"(
4. صبح تا ظهر درگیر کارهای خونه نقلی بودم :)
5. فردا ، آشپزی و مطالعه :)
مهنس تیغی
مهنس تیغی
مهنس تیغی
فی الفور ، سه سوته ، بی معطلی ، جنگی ، برقی ، جلدی به دفتر زیتون لطفا خواهشا !!!
پ.ن
1 :"(((
2 :@@@
3. :(((
4. :|||
1. خب... هشتاد درصد فیلمها و کتابهایی که قرار بود تو تعطیلات ببینم و بخونم ، دیدم و خوندم :)
اون بیست درصدش که باقی موند بخاطر یه برنامه غیر مترقبه فورس ماژور بود که ییهوو پیش اومد و بعضی برنامه ریزی هامو جا به جا کرد :/
2. دارم به کار مورد علاقه م میپردازم : دیزاین یه خونه نقلی 87 متری :* :)
3. دخترم فقط دوهفته دیگه میره مدرسه :)
4. توی یه سایت معتبر که همش بهش سر میزنم و ازش استفاده میکنم ، قبل از عید یه کامنت واسه یکی مقاله هاش گذاشتم.
چند روز پیش یه ایمیل ازشون گرفتم که نوشته بودن اگه مایل باشم میتونم درباره همون موضوع یه مقاله بنویسم و به اسم خودم واسشون ارسال کنم تا بذارن تو سایت :)
نمیدونم بنویسم یا نه؟ :|
5. صبح تو دادگستری از موکل دوستم شنیدم که یکی از همکارامون داره دفترش معلق میشه :/
اصن نمی فهمم چرا بعضی همکارامون اینقدر راحت با آبروی حرفه ای شون بازی می کنن o-0
1. سرشار از حس بهار و تازگی ، وارد 93 شدم.
خدایا مطمئنم که مثل همیشه کنارم هستی. ممنونم ازت :***
2. بیست و هفتم اسفند به یه دورهمی دوستانه در فرهنگسرای آفتاب دعوت شدم :)
همه دوستانی که با مجموعه آفتاب همکاری می کنن دعوت بودن. گفتیم و خندیدیم و آب هویج بستنی خوردیم و یه کادوی بامزه هم از رئیس مجموعه گرفتیم :)
3. بیست و هشتم اسفند واسه اولین بار شخصا ناخنهامو فرنچ کردم :)
تجربه جالب و خوبی بود :)
یه فرنچ ساده و شیک که هرکی دید پسندید و آدرس آرایشگاهو پرسید :دی
4. بیست و نهم تا غروب به استراحت و الکی ووول خوردن گذشت :پی
لازم بود. همش که نباید بدوی و هول باشی آخه :/
سال تحویل ، کنار بابا بودم :)
5. اول فروردین از صبح کله سحر تا شب ، خونه مامانم خوش گذشت :)
پست تبریکو از همونجا گذاشتم :)
6. از روز دوم تا امروز ، دوتا نرم افزار نصب نشده داشتم که نصب شد و مرورشون کردم :)
صد صفحه از کتاب "اهدای جنین و دیگر روشهای باروری کمکی در حقوق ایران" تالیف "دکتر نجات فیض الهی" رو خوندم :)
یه سی دی آموزشی امانتی داشتم که دیدم و منتظرم بقیه ش به دستم برسه که ببینم :)
7. جای مامانم خالیه... خونه مون کتابخونه س... باید یه روز برم دفتر به اوضاع گلدونها و کشوهای میز و فایلها برسم... قراره چندتا فیلم که مدتها قبل دیدم و خیییییلی دوستشون داشتم دوباره بگیرم و ببینم... دیگه فعلا همین :)
امروز 25 اسفنده. یعنی فقط 4 روز دیگه تا پایان سال باقی مونده.
میخوام تو این لحظه قشنگ ، خدا رو بخاطر همه لطف و محبتی که همیشه و بخصوص امسال به من داشته ، شکر کنم.
خدایا
ازت ممنونم که هیچوقت منو رها نکردی و به تموم وعده هایی که بهم دادی عمل کردی. ازت ممنونم که اجازه دادی این بنده کوچیکت به بزرگیت تکیه کنه و دلش به بودن تو قرص باشه. ازت ممنونم که با همه این خوبیهات ، سال بعد و سالهای بعد هم کنار من خواهی بود. من به تو اعتماد کامل دارم. تو بهترینها رو برای من میخوای. پس چرا خودم اونها رو نخوام؟؟؟
خب... من امسال عید به اون معنی ندارم. به اون معنی یعنی به اون معنی مسخره ش که همانا امروز تو برو و فردا اون میاد!
من از این دیدوبازدید مضحک متنفرم. رفت و آمدها و معاشرتها ، فلسفه اصلی شو از دست داده. امسال ، صدقه سر کنکور دخترم ، هیچ جا نمی رم.
مامانم هم که دارن میرن سفر و فقط روز اول فروردین میریم خونشون که لیست سوغاتی رو برسونیم دستشون :دییییییی و سحر روز دوم تا آخر تعطیلات نیستن.
عملا محیط خونمون کتابخونه خواهد بود. کلی فیلم و کتاب تدارک دیدم که از صبح تا نصفه شب ، ببینم و بخونم (تیغی جونمممم ، الوعده وفا :دی ، زیرنویس خفن خششششنگ چی داری بیام بگیرم؟ :* ) و چندتا سی دی آموزشی هم دارم که میخوام ببینم و بشنوم و نکته برداری کنم. خوشحالم از این بابت. واقعا رسوم دست و پاگیر عید رو دوست ندارم. چیکار کنم خب!
اما از اومدن بهار ، بسی خرسندم و لذت میبرم. قراره خودمم بهاری باشم امسال. سال نو رو از شهریور شروع میکنم. درواقع بعد از اعلام نتایج کنکور ، سال نو واسه من تحویل میشه. امیدوارم که به شادی و دلخوشی تحویل بشه.
سال آینده برنامه سفر دارم. برنامه پرونده های خوب دارم. برنامه زندگی آروم دارم. برنامه خونه قشنگ دارم. برنامه کارگاههای مفید دارم. برنامه یه عالمه انرژی توپ دارم. قراره خیییییییییییلی بیشتر خودمو دوست داشته باشم. قراره خییییییییلی بیشتر به روحم و جسمم بها بدم. قراره مقاومت در برابر بعضی چیزها رو بذارم کنار و هوای خودمو داشته باشم. قراره به هیچکس اجازه ندم که منو مدیریت کنه و فقط خودم واسه خودم برنامه ریزی کنم. سال بعد ، یکی از بهترین سالهای زندگی زیتون خواهد بود. چون اراده خدا و من در همین راستا و به موازات همدیگه ، اینو رقم میزنه.
از همین خدایی که میشناسمش و خودش تنهایی و بی شریک ، منبع خیر و رحمت کل جهان هستش برای همه شما ، خواننده های روشن و خاموش وبلاگم ، تندرستی و دلخوشی و برکت میطلبم و آرزو میکنم که سال بسیااااااااااااااار روشنی پیش روتون باشه.
1. باران های بهاری ، نشانه های لطف توست خدای مهربانم :***
2. عصر پنج شنبه ، جلسه مرکز نور خوب بود.
مروری شد بر موضوعاتی که امسال بهش پرداخته بودیم و آقای دکتر ، یک لیست دوازده شماره ای برای سال 93 پیشنهاد دادن که یک شماره ش مربوط به من بود :)
بعد از جلسه ، من یک کتاب جالب از مسئول مرکز ، امانت گرفتم به اسم "انسان شفابخش" نوشته "خوزه سیلوا" و ترجمه "مجید پزشکی".
دیروز تقریبا نصف شو خوندم. درباره قدرت ذهن و تاثیر ذهنیت بر عملکردهای انسان بعلاوه تشریح متد سیلوا و آموزش تمرینهای این متد هستش :)
3. پنج شنبه شب بعد از تموم شدن کلاس دخترم ، میخواستیم بریم یه فروشگاه که دوتا خرده ریزی که دخترم لازم داشت بخره.
رفتن به همون یک فروشگاه و خرید همون دوتا خرده ریز ، دوساعت و نیم طول کشید o-0
واقعا ملتو درک نمی کنم. اینهمه شلوغی و ترافیک تو روزهای آخرسال ، ضرورت داره؟ اونم وقتی که فقط اجناس بنجل باقی موندن؟!
بعدش رفتیم کافی شاپ و واسه چهارشنبه سوری ، برنامه ریزی کردیم :)
4. دیروز علاوه بر مطالعه ، به تقاضای دخترکم دوباره کوکی میکری درست کردم. اینبار با گردو و نسکافه و سیروپ شکلات. بسیار خوشمزه و لذیذ :)
5. پنج شنبه شب ، وقتی تو ماشین بودیم و ترافیک قفل قفل بود ، روبروی یک فروشگاه متوقف شده بودیم که من یادم اومد قالب فلافل لازم دارم. میترسیدم پیاده بشم و از شانسم همون موقع ترافیک روون بشه. دیدم فروشنده مغازه دم در با دوستش وایستاده. در کمال ریلکسی یه بوق سه قلو زدم. نگاه کرد. فوری اشاره کردم و اونم نمیدونم چه فکری کرد که خودشو پرت کرد دم پنجره ماشین :دییییی
سلام کردم و گفتم میشه خواهش کنم یه قالب فلافل واسه من بیارین؟ =))
جفتمون خنده مون گرفت. گفت : آره آره. الان میارم =))
خلاصه قالب و آورد و پولشو گرفت و رفت. به این میگن استفاده بهینه از موقعیت نامطلوب :دیییییی
6. فردا یه کار بانکی ریسکی و بعدش مطالعه :)
1. جلسات صبح به خوبی و خوشی برگزار شد :)
تو جلسه مشاوران یه لوح سپاس و یه سکه طلا (تمام نه هاااا :دی) هدیه گرفتم :)
تو جلسه فعالان محیط زیست هم کلی شوک شدم و کلی خندیدم و برگشتم :)
2. خدایا شکرت بابت بارون قشنگی که داری بی حساب ، بهمون ارزونی می کنی :**********
3. فردا عصر ، جلسه مرکز نور :)
4. جمعه ، چندتا کار کوچولوی تمیزکاری عقب افتاده و اگه کتاب خوب دستم برسه ، مطالعه :)
1. چندسال پیش ،توی یکی از سایتهای بسیار بزرگ و پر جمعیت آشپزی که هنوز هم فعاله و علاوه بر آشپزی ، انجمن های تخصصی دیگه ای هم داره ، عضو شدم.
یه مدت بعدش که با کاربرهای کاردرست و معتبرش دوست شدم و انصافا آدمهای خیییییلی خوب و با اخلاقی بودن ، دسته جمعی متوجه شدیم که هیچکدوممون از نحوه مدیریت ادمین سایت ، رضایت کامل نداریم :(
هی غر میزدیم که چرا اینجوره و چرا اونجوره و چرا ادمین ، قدر کاربرهاشو نمیدونه و نمی فهمه که ما هر کدوممون ، وقت با ارزشمونو تو سایتش میذاریم و چرا پیشنهادات مونو پشت گوش میندازه و چرا وعده سر خرمن میده و ....
خلاصه... این نارضایتی عمومی ، باعث شد که شمع محفل ما که بسیااااااار دوستش داشتم و خودش یکی از کاربرهای مرجع اون سایت بود ، تصمیم گرفت یه سایت جدید ثبت کنه و ما همه بهش قول همکاری دادیم و پس از مدتی ، با رفقای همدل و همفکر ، اسباب کشی کردیم اونطرف.
تو خونه جدید ، همه چیز خوب بود.
من ، انجمن خودمو داشتم و هر کدوم از بچه ها بنا به تخصصش ، انجمن خودشو اداره میکرد و دور هم بودیم.
فقط یه ایراد بزرگ ، هی تکرار میشد. سایت ، مرتبا قطع و وصل بود!!!
من که خسته شده بودم. جوری که دیگه سر نمیزدم و معمولا دیگه وقتی تعطیلی سایت ، طول میکشید و با وقفه طولانی ، راه می افتاد ، ادمین جان مسیج میداد و می گفت بیا!
این ماجرا ادامه دااااااااشت تا اینکه سر یکی از همین قطع و وصلها و بقیه مشکلاتی که خیلی ادمینو اذیت کرده بود ، یییههههوووو سایت ، پرتابل شد و دیگه به شیوه سابق ، فعالیت نکرد.
بعد از اون من خیلی جاها که خوشم می اومد عضو می شدم و خیلی دوست پیدا کردم اما همشششش دلم واسه دوست جونای سایت پرتابل تنگ بود تاااااااااااا اینکه از سایت دکتر کرمانی ، دوست گلی پیدا کردم که منو به یه انجمن بزرگ و محبوب و دوست داشتنی ، دعوت کرد.
رفتم عضو شدم و به محض ورود تو قسمت بیوگرافی ، خودمو معرفی کردم.
بعدش از طرف ناظر سایت ، یه پی ام گرفتم که نوشته بود مدیر انجمن حقوقی شون که یکی از خانمهای وکیل هستش در استراحت زایمان به سر میبره و از من خواست که اگه مایلم ، اون تایپیک رو اداره کنم.
منم گفتم که مشکلی نیس و قبول کردم.
خیلی وقت گذشت و اون تاپیک خاک میخورد تا چند روز قبل ، من دیدم اومده بالا و یه کاربر تازه وارد ، سئوالشو مطرح کرده.
خلاصه رفتم اونجا و گفتم که از طرف ناظر سایت ، مجاز به پاسخگویی هستم و اینهاااا...
و اتفاق خوب اینه که همین چند دقیقه پیش ، یه پی ام از ناظرجان گرفتم که نوشته بود میخواد رنگ و درجه کاربری منو عوض کنه تا رسما اون انجمن در اختیارم باشه :)
و راستی از دوست جونای اون سایت پرتابل ، یکی از بهترینهاش الان تو همین سایت مدیره و پیدا کردیم همدیگه رو :***
2. صدای مشاور پشتیبان دخترم ، واقعا مهربون و آرامبخشه :)
هربار که به خونمون زنگ میزنه که با دخترم حرف بزنه و من گوشی رو بر میدارم ، دلم میخواد بهش بگم عزیزم فقط با من حرف بزن :پی
3. امروز مامانم زنگ زد و خبر داد که کل تعطیلات عید میره مسافرت :"(((
4. یکی از خانمهای کارمند دادگستری رو واقعا دوستش دارم :*
اینقدر این خانم ، نازنین و مودب و صمیمی و خوش برخورده که اصن وقتی نیس من نمیخوام برم تو دفتر کارش :|
همیــــــــــــــــــــــشه هم یکی دوتا شاخه گل تو یه شیشه خوشگل روی میزشه :)
امروز دیدم یه تنگ فینقیلی با یه ماهی قرمز فینقیلی هم روی میزشه :)
5. برای دو تا نشست که فردا از 8 صبح شروع میشه و تا 11 صبح ادامه داره دعوت شدم :)
یکی نشست مشاوران آموزش و پرورش و اون یکی نشست فعالان محیط زیست :)
1. باران بهاری... به به... گرد و غبار هوا شسته شد... مرسی خداجونم :**********
2. امروز ، سومین سالگرد درگذشت سیمین بانو (دانشور) همسر جلال آل احمد هستش :(
جای قلمش در ادبیات ایران خالیه :(
3. یک ساله که یکی از پرونده هام منتظر صدور دادنامه س :|
کارشناس خط و امضا هم به نفع موکلین من ، نظریه داد اما قاضی ، راضی نشد و دوباره نظریه مجدد تکمیلی درخواست کرد :|
حالا کارشناس نوشته که نمیتونم اظهارنظر تکمیلی کنم چون موقع نقش اثر انگشت ، اصول فنی رعایت نشده!!!
خب عزیز دل برادر ، پس چرا تو نظریه اولت اونطوری صحبت نموییدی؟!!! :@
4. کنار ساختمان دفتر ، یه زمین درحال ساخت بودش که نصفه کاره س.
حالا شده محل عرضه ماهی و شب بو و پامچال :)
عطر شب بوها عاااااااالیه اما دو سه روزه که موقع غروب ، من آلرژی میشم اساسی :پی
5. فردا صبح تا ظهر ، دادگاه :)
1. صبح رفتم پیش همون خانمی که ابروهامو ترمیم کرده بود و خیلی راحت و خونسرد بهش گفتم از مدل ابرو خوشم نمیاد و دلم نمیخواد ابروهام مطابق سلیقه ایشون باشه و باید همین امروز مجددا اونجور که خودم میپسندم درستشون کنه :)
گفت چشم! :دی
حالا اون چیزی شد که خودم میخوام. نمیذارم دیگران برام تصمیم بگیرن :)
2. با اینکه دارم روی 1800 کالری می مونم تا وزنم ثابت باشه اما همین که یه رسپی جدید پیدا میکنم ذوق زده میشم :)
الان واسه ناهار فردا ، کاملا ذوق زده م :دیییییی
3. تا آخر سال فقط سه تا جلسه رسیدگی تو دادگاه دارم :)
4. خدایا شکرت بابت سلامتی :***
از این و اون چیزهایی درباره بیماریهای عجیب و غریب میشنوم که واقعا دردناکه :(
1. عصر پنج شنبه با دوست صمیمی و قدیمیم رفتیم کافی شاپ :)
چیزای خوشمزه و پرکالری خوردیم و کلی حرف زدیم :)))
چقدر خوبه که دوستی داشته باشی که بی تعارف و بی خجالت باهاش اختلاط کنی و بگی و بخندی :)
خیلی خوش گذشت به جفتمون :)))
بعدشم چون خواهر دوستم پرستاره ، رفتیم براش کادو خریدیم و حین خرید هم یه عالمه خندیدیم :)
خدایا شکرت :***
2. یه کتاب امانتی از پارسال پیشم مونده بود :/
جمعه رو گذاشتم واسه خوندنش :)
اسمش "موردپژوهی در مشاوره و روان درمانی" تالیف "دکتر قاسم قاضی".
کتاب قطوری بودش اما چون هر قسمتش درباره روند مشاوره یه کیس ویژه بود و تقریبا حالت داستانی داشت ، خسته نشدم و تمومش کردم :)
پیوست کتاب ، مشکل یه مراجع رو از دیدگاه نه نظریه روانشناختی بررسی کرده بود که اونم به نوبه خودش قشنگ بود :)
عصر جمعه ، یه کوکی میکری شکلاتی پزوندم به چه سادگی و چه خوشمزگی :)
دستورش رفت تو لیست خوراکی های فوری لذیذ :)))
3. امروز هشتم مارس و روز جهانی زن و منع خشونت علیه زنان هستش.
روزتون مبارک بانوان نازنین ایرانی :*
4. دوست گلم "دریا" جون ، ازدواجتو بهت تبریک میگم و امیدوارم خوشحال و خوشبخت و راضی باشی :*
دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانه ها از حال هم امّا خبر دارند...
تنها تو که باشی کنار من ، دلم قرص است
اصلا تمام قرص ها جز تو ، ضـرر دارند!
آرامش آغوش تو از چشم من انداخت
امنیتی که بیمه های معتبر دارند
"مردی" به این که عشق "ده زن" بوده باشی ، نیست
مردان قدرتمند ، تنهـا "یک نفر" دارند!
ترجیح دادم لحن پرسوزم بفهماند
کبریت های بی خطر ، خیلی خطر دارند!
بهتر! فرشته نیستم ، انسان بی بالم
چــون ساده ترکت می کنند ، آنان کـه پر دارند!...
پ.ن
1. غزل اثر جناب امید صباغ نو.
2. کاش مردها ، معنی عشق و قدرت را بفهمند.
1. از آدمهای فضول ، متنفرم. تنفر که میگم یعنی تنفر. یعنی تنفراااا.
نمی فهمم از سرک کشیدن تو کار بقیه چه سودی عایدشون میشه؟ :@
متنفرم از آدمهای فضول :@@@
2. چه صبح خوب و دلپذیری داشتم امروز :)
خدایا شکرت :***
3. اینقده دستم سبکه :دیییی
دو نفر از موکلهام که با یه ساک لباس از زیر کتک شوهرشون ، فرار کرده بودن از خونه و میگفتن محااااااااااله برگردن ، از ادامه پرونده شون منصرف شدن و با شوهرشون آشتی کردن!!!
یه همچین دستی دارم من یعنی =))
4. مامانم یه بطری آب نارنج از شیراز برام خریده :*
تو ترکیب سس سالاد به جای آبلیمو ، فوق العاده س :)