روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد



1. دیدین بعضی دانش آموزا مثلا میخوان بگن ما خرخونی نکردیم و ذاتا باهوشیم و ژن مون اصل استعداده ، صبح روز امتحان با چشمهای پف سرخ از بیخوابی شب قبل که ناشی از جویدن کتابه ، میان مدرسه و میگن: وااااا؟ مگه امروز امتحان داریم؟ من که نمیدونستم و هیچی نخوندم... بعدم بیست میگیرن الکی مثلا خیییییلی نابغه ن.

حالا حکایت شبیه رفتار بعضی همکارهای ماست!

یهو عجله ای میان دادگاه و هول هولکی میگن: واااای من اصن حواسم نبوده که امروز دادگاه دارم. حالا خدا کنه گیر نیفتم!

بعد از جلسه هم میان بیرون و سرافراز میگن: عجب دفاع توووپی کردم!

یکی هم نیست بهشون بگه عزیز من ، رفتار حرفه ای این نیست. درست شو اگه صلاح میدونی :/


2. یه موکل دارم که زنش حالمو به هم میزنه. یعنی اصن حاااااالمو به هم میزنه. جوری با این بیچاره رفتار میکنه که این مرد دربدر احساس حجر و سفه میکنه. جوری اعتماد به نفس این بدبختو له کرده که بین هردوتا جمله ش میگه: خانم وکیل شما خانم مو توجیه کن لطفا! دیروز با زنش کل افتادم. از اتاقم بیرونش کردم. طفلک موکلم ترسیده بود. نمیدونم بعد از دیشب ، الان حالش خوبه؟!


3. یه برنامه پیاده روی واسه خودم در نظر دارم. از هفته آینده تصمیم دارم روزی یکساعت راه برم. سابقه این تجربه عالی رو دارم. الانم نزدیک خونه یه فضای خوب برای پیاده روی هست. ضمنا ا.ب راکتمو از مخفیگاهش بیرون آوردم و میخوام روزانه چند دقیقه ازش استفاده کنم :)


4. فردا صبح ، دادگاه و فرداشب ، سومین جلسه کارگاه جدید و پنج شنبه و جمعه ، نمایشگاه کتاب تهران :)



نظرات 3 + ارسال نظر
عمو چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 ساعت 09:29 ق.ظ

اووووپس
خشن

رها آفرینش جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 10:50 ق.ظ http://rahadargandomzar.blogsky.com

سلام زیتون جان،چه خوشحال شدم،اومدم دیدم هم مینویسی و هم خوشحالی...دختر گلت خوبه؟
اون مورد موکلت که نوشتی،برام سوال پیش اومد،جریان دادگاهشون در مورد خود زن و شوهره است؟ یا مشکلشون در مورد چیز دیگه ایه؟

سلام رهاجانم. خوبی دوستم؟
زیتونکم خوبه. درگیر درس و مصاحبه و روزگار دیگه

نه جریان تقسیم ماترک پدر موکلمه.
ولی واقعا مرد بیچاره ایه طفلکی

مگهان جمعه 18 اردیبهشت 1394 ساعت 04:47 ب.ظ http://meghan.blogsky.com

اول سلام
دوم بگم من اسم نمایشگاه کتاب میاد بغضم می گیره چقدررر براش برنامه داشتم من طفلی:( اه
سوم اینکه اینایی که تو بچگی این تز رو دارن تا آخرم همین طور می مونن من چند وقت پیش میگفتم نخوندم درسمو هیچ کس باورش نمیشد همه میگفتن ما هم همینطوررر !!!
بعد استاد اومد می گفتن امتحان بگیرین استاد خیاااالمون راحت شه گرچه نخوندیم ولی نمونه واسه بعد !!
زنای گنده ی 40 ساله بودنا :| نه بچه ...
اگه نزدیک بودیم روزی یک ساعت پیاده روی رو حتماً باهاتون می اومدم ؛)

سلام به روی ماهت.
خب چی شده مگه؟ نمیتونی بری؟ من که واقعا کیف کردم


پیاده روی من از فرداصبح شروع میشه. چه خوب اگه بودیاااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد