روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد

روزانه های زیتون

... زیتون تنها ، برای دل خودش مینویسد


1. جلسه عصر پنج شنبه مرکز نور ، عالی بود :)


بعد از جلسه ، از استاد مشاور وقت گرفتم که درباره خریدهای غیر ضروری در مواقع بدحالی صحبت کنم.

ایشون هم با لطف همیشگی شون همون موقع بهم فرصت دادن که مشکلمو تشریح کنم.

توضیح دادم که با خودم مثل یه بچه که حالش بده یا بهونه میگیره ، عروسک و اسباب بازی بهش میدن تا آروم بشه رفتار میکنم.

فورا یه چیزی میخرم و یه مدت ازش لذت میبرم و سعی میکنم که درد مشکلات و استرسهامو تسکین موقت بدم.

اون خرید ، ضرورتی نداره و منم در موقعیتی هستم که پس انداز واجب تره تا خرجهای بیخود.

خلاصه...

در ناباوری محض ، متوجه شدم که در مراحل ابتدایی یک بیماری هستم :(((

مشاورم برام توضیح دادن که این خریدهای غیرضروری و تفننی در مواقع استرس ، اگه کنترل نشه و ادامه پیدا کنه ، منجر به بیماری "وسواس احتکار" خواهد شد!

جالب و نگران کننده س...

چندتا راه کنترل بهم یاد دادن که میخوام حتما اجراشون کنم.

وسط اینهمه دغدغه ، قوزبالاقوز اینه که وسواس هم بگیرم :"(


حتما درباره "وسواس احتکار" سرچ خواهم کرد تا بیشتر یاد بگیرم :|


2. ناصر ملک مطیعی به سینما برگشت :)


3. یه مدت خیلی به ورزش علاقمند شدم.

حدود دو سال قبل و به مدت بیشتر از یکسال مداوم و بی تعطیلی.

یعنی هم باشگاه میرفتم سه روز در هفته (واسه پیلاتس و یوگا) و هم هرروز یکساعت پیاده روی صبحگاهی در پارک :)

روزهای بسیار با نشاطی داشتم :)

اب راکت و اربیترک هم تو خونه بود که استفاده میکردم :)

بعد که ساعات باشگاه و مدیریتش و استاداش عوض شد و دیگه تایم مخصوص ما رو نداشت ، باشگاه حذف شد :"(

تو یه محدوده ای هم اینقدر حالم به لحاظ روحی گرفته بود که صبحها ترجیح میدادم بخوابم. پارک هم حذف شد :"(

خود به خود ، وسیله های ورزشی خونه هم دیگه جذبم نکرد که کار کنم :"(

الان به نسبت قد ، بین چهارپنج کیلو اضافه وزن دارم :"((((((((((((((((((((((((

باید یک اندیشه جدی در این باب بنمویم :دی



نظرات 2 + ارسال نظر

این بیماری رو فکر کنم منم دارم میگیرم
آخه نم دو نی چه خرجی کردم این ماه! نه اون ماه! :دی

من جدیدا میرم باشگاه نمیای؟ خیلی خوبس
بخاطر شکم نازنینم میرم داداشم هی گیر میده بهش چش نداره ببینه تپل شدم باحال شدم
البته بیشتر بخاطر خودم میرم میترسم کم کم لباسای ایکس دو ایکس لارج دو لارج مجبور بشم بخرم...شلوارای نامردم تنگ شدن :| مانتوهارو که نگو :|
ولی یکی بهم گفت خوشگل تر شدی گونه آوردی نمیخوام لاغر بشه صورتم

عصنم نم دو نم چند کیلوئم! :))
به خاطر استرسم صبحا همش میخوابم خیلی حالم خرابه! یکی منو نجات بده از این فضاحت!! ینی این باشگاهه نبود دیگه هیچی
از استرس همه چی دارم میپوکم
و هم چنان من مری ضم
چقدر حرفیدم :دی

اگه کنترلش نکنی منجر به این بیماری میشه.
اما مبارکت باشه :)

دلم میخواد اما هیچ تایم مناسبی پیدا نکردم و ضمنا فقط پیلاتس میخوام :(

هرکاری میکنی فقط بخاطر خودت بکن :)

تو که قدت بلنده. شکمتو موضعی کار کن. میای رو فرم. نگران نباش :*


همچنااااان؟ ای بابا :"(

مرسی بابتش :)

مینا شنبه 4 آبان 1392 ساعت 10:48 ب.ظ http://my-deja-vu@gmail.com

1. اسمای منفی و ترسناک آدم رو بیشتر حساس می کنن. روی این قضیه حساس نشو. اصلا بهش فکر هم نکن. فشارای فکریت که کمتر بشه این قضیه هم کمرنگ میشه.

2. :)

3. از پروسه ی اضافه وزن نگو که دلم خونه :((((

1. آره... نود درصدش مال فکر مخشوش و ناراحتمه... امیدوارم.

2. :))) :*

3. دل خونی مال یه دقیقه مه :"( :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد