ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
طرف اومده مشاوره.
یه تسبیح دونه درشت ، دور مچ دستشه.
دوتا انگشتر عقیق بزرگ هم به یکی از انگشتاشه!
محاسن مرتبی داره اما یقه ش که تا بیخ گردن بسته شده ، گردن منو اذیت میکنه.
سلام میکنه و میگه: شما رو آقای ایکس به من معرفی کردن.
بعد شروع میکنه مشکلشو توضیح میده.
یه دفعه وسط حرفاش ، قفل میکنه روی قاب عکس توی قفسه کتاب پشت سر من.
بعد از چندثانیه به خودش میاد. ساکت می مونه.
با لبخند میگم: خب! می فرمودین.
تو یه حال عجیب و غریب ترکیبی از تفکر و تنفر و تردید ، میگه: آقای ایکس گفته بودن میفرستمت پیش یه وکیل خیلی درست!
لبخند از روی لبم جمع میشه...
از روی صندلیم بلند شدم و با صدای بریده بریده گفتم: آقای ایکس در مورد من حقیقتو گفتن. حداقل تا امروز نادرست نبودم. اما آقای ایکس هنوز شما رو نمی شناختن. شما اینقدر درست نیستین که من به شما مشاوره بدم. بفرمایید بیرون!
- : نه خانم. منظورم این بود که...
- : اصلا نمیخوام منظورتونو بفهمم. از در که اومدین داخل ، با دوسه تا علامت که دیدم فهمیدم که عقاید من و شما ، تو یه مسیر نیس. اما برام هیچ تفاوتی نداشت. من با قانون به شما مشاوره میدادم نه با خصومت و نه با عقاید شخصی. تو بحث مشاوره ، شما برای من با یه ژیگول سوسول لامذهب ، هیچ تفاوتی ندارین. من هنوز سوگند تحلیفمو فراموش نکردم. من هرگز شما رو به عنوان یه مراجع ، قضاوت نکردم. بفرمایید بیرون!
- : اجازه بدین...
- : بسلامت!
- : من با آقای ایکس صحبت میکنم!
میره بیرون... نفسم گرفته... آدمیزاد چقدر میتونه حقیر باشه...
س ع د کی بود چکار کرد
س ع.
همش همین بود که نوشتم...
چوووووووووم....چی چی بوگم آخه.....
چرا من تا حالا توجه نکردم قاب پشت سرتو! چیه؟!



خوشم میادا! قدرت کوبندگی خوبی داری!
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود
پته ی بی مغز چون لب واکند رسوا شود
اصی مهم نباشه برات
بی مغز

عکس یه آدم شجاع
اصی نیس. مرسی ع د
آها میخواستم بپرسم مگه عکس چی بود؟ ولی خب بعدازظهر عچله داشتم، چند وقته پست جدیدم نمیاد ! یعنی موندم راجع به چی بنویسم، چون نمیخوام بحث سیاسی کنم، از خودمم اینقدر نوشتم که صدای خواننده های وبلاگم در اومد !
بازم فکر میکنم، یه چیزای مبهمی تو ذهنم هست، ولی نمیدونم چیه و چطوری در قالب کلمات بریزمش.
عکس یه آدم شجاع.
عکسشو گذاشتم اونجا تا همیشه ببینمش و یادم بمونه که تحت هیچ شرایطی ، حقیقت رو قربانی مصلحت نکنم (به قول دکتر شریعتی).
اما کسی که به صرف دیدن یه عکس تو دفتر من ، قید تخصص و سواد منو میزنه و تازه تموم شخصیت و افکار و عقاید منو با همون عکس میسنجه و ارزش گذاری میکنه و قاطعانه به درستی یا نادرستی من رای میده حتما کسی نیس که من بتونم باهاش کار کنم هرچند که پولش نقد باشه یا حتی معرفش آقای ایکس باشه!
از پست آخرت متعجب شدم در حد چهارچشم شدن!
واقعا شگفت انگیزی
البته بسیار کار خوبی کردی که نظر محترمت رو صادقانه تو وبت نوشتی.
واسه تخلیه ذهنت هیچ احتیاجی به برنامه ریزی چی و چطوری نیس. فقط هرچی هس بریز بیرون که آروم بشی و ابهامات خارج بشن و درگیرت نکنن
باید از انگشتر و تسبیحش از اول مینداختیش بیرون :دی
نه. هیچوقت با چندتا نشونه حتی اگه خوشم نیاد کسیو نمیندازم بیرون.
همون آقای ایکس از این خفن تره اما شعور داره!