جدا پسچرا امروز هیچ خبری نبود راسی میگما زیتون و برگهایش همیشه سبزند ... مگر زمانی که شکوفه هایش باز می شوند ! قربانی می کند برگهای کهنه را برای شکوفه ها و برگ های طلایی بی صدا می ریزند؛ چه کسی می داند زمان مرگ است یا تولد ؟! کدام درست است ؟!؟
قشنگه نه؟ از این لینک زیر دیدمش یه سری بزن یه چندتا نکته جالب توشه http://www.paliz3.blogfa.com/post/25/%DA%A9%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D8%A7%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%B3-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%87
چه خبری باید می بود؟ مگه امیرکبیر کیه؟ مگه مهمه؟ مگه کاری کرده؟ منم همینجوری یه هذیونی گفتم....
نگرانم دچار صدگانگی شخصیت نشی هرروز با یه اسمی میای!
* بی ادبان گرفتار پرگویی و پرده دری هستند* *مسئول جهل مردم ما هستیم*
در مورد این جمله دوم امیر کبیر یه داستانی دارم براتون میزارمش یه کمی طولانی هست ولی خوب ارزش خوندنرو داره و برداشت و نتیجه ایی که از محتواش میشه کرد با خودتون
روزى که امیرکبیر به شدت گریست سال 1264 قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود.
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچهى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند. امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند
هنوز با من قهری؟؟؟ یا با کی؟؟؟ چرا؟؟؟
جملات بسیار زیبایی بود... مرسی
عنوان داستانو که خوندم بقیه شو نخوندم چون قبلا همشو خونده بودم. ولی مرسی. تو ذهنم مرور شد. دریغا این مرد... دریغا این مردان...
میرزا تقی خان امیر کبیر، نامی است که بی تردید در تاریخ ایران زمین خواهد ماند و تا به ابد از او به نیکی یاد خواهد شد رسیدن یک آشپز زاده به صدر اعظمی ناصرالدین شاه مستبد در دوران قاجار، نشان از سخت کوشی، هوش و ذکاوت بزرگمردی داشت که سرانجام نیز با نیرنگ بیگانگان، حرص و حسادت درباریان فاسد و شاه ضعیف النفس و ظالم به شهادت مظلومانه اش در حمام فین کاشان در بیستم دی ماه سال 1230 منجر شد.
امیر کبیر در دوران کوتاه صدارتش ـ تنها نزدیک به سه سال ـ تحولات بسیاری را در بخش های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی، اقتصادی و... رقم زد و منافع بسیاری را نصیب آحاد ملت کرد.
بنا بر این گزارش، از جمله اقدامات و اصلاحات امیر کبیر می توان به چنین مواردی اشاره داشت:
ایجاد آرامش و امنیت در سراسر ایران و برخورد قاطع با یاغیان، گردنکشان و تجزیه طلبان، کوتاه کردن دست درباریان از بیت المال، اصلاح ساختار پوسیده اداری، مبارزه قاطع با فساد و ارتشا، از بین بردن پارتی بازی و خرید و فروش پست و مقام، اجرای عدالت و قانون و تقسیم پست ها به مقیاس لیاقت و ارزش اشخاص، جلوگیری از تعدی حکام، حذف القاب زاید درباریان، ایجاد نیروی دریاری برای دفاع از تمامیت ارضی ایران با وجود مخالفت های سرسختانه انگلیس و خودداری این استعمارگر پیر از فروش کشتی به ایران، سازماندهی و انتظام ارتش همراه با تهذیب اخلاق نظامیان، ایجاد چاپارخانه های منظم، توجه جدی به امر بهداشت و سلامتی مردم، ایجاد و گسترش صنایعی همچون راه اندازی کارخانه های تصفیه شکر و قندسازی در مازندران، بلورسازی در تهران و اصفهان و قم، کاغذسازی در تهران و اصفهان، حریربافی در کاشان، راه اندازی کارگاه های چدن ریزی، ترویج کشت نیشکر در خوزستان در دو منطقه عقیلی و شوشتر، تجدید بنای پل عظیم و تاریخی شوشتر و هفت چشمه آن، ساختن یک سد بزرگ روی رودخانه معروف گرگان رود ـ زیر نظر یک مهندس ایرانی و توسط هزار کارگر ظرف تنها یک سال و در نتیجه به زیر کشت رفتن دشت وسیع استر آباد، بنای یک سد بزرگ در نقطه اتصال دو رود قره چای و بستن پل معروف دلاک بر روی آن، اتمام کار نهر عظیمی که آب رود کرج را به تهران منتقل کرد و تهران را از بی آبی شدید نجات داد، آغاز کار انتقال آب از شمیران به تهران که به علت شهادتش نیمه کاره ماند، گسترش نشر و ترجمه کتاب، راه اندازی مدرسه دارالفنون، انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه، ایجاد عمارات، بناها و بازار در تهران و دیگر شهرهای کشور، برخورد قاطع با فتنه بابیت و بهائیت و... .
نکته ظریف اینکه امیر کبیر مدرسه دارالفنون ایران را بیست سال پیش از دارالفنون ژاپن بنا نهاد. از سویی حساسیت امیر کبیر به خودکفایی ایران و وابسته نبودن به بیگانگان چنان بود که دستور داد، برای حمایت از صنایع داخلی، لباس نظامیان از شال پشمین مازندرانی تهیه شود و شال های دستی کرمانی را طوری ارتقای کیفیت داد که با شال های کشمیری رقابت کرده و از این روی به شال امیری معروف شدند.
در این باره، جالب است بدانیم از آنجا که تا آن زمان سردوشی نظامیان از اتریش تهیه می شد، امیرکبیر روزی با دیدن سردوشی زیبا و جالبی که توسط یک زن ایرانی به نام بانو خورشید دوخته شده بود، چنان خوشحال شد و به وجد آمد که ضمن تشویق فراوان او دستور داد امتیاز تهیه سردوشی را برای مدت پنج سال به این بانو واگذار کنند تا با تأسیس کارگاهی مجهز و به کارگیری شاگردانی زیاد، سردوشی مورد نیاز ارتش را تأمین کند.
امیر کبیر اعتقاد داشت: این خیانت به ملت و کشور است که آنچه را که می توان در کشور تولید کرد، مورد استفاده قرار نداد و از بیرون آورد.
در سیاست خارجی نیز امیرکبیر ذره ای انعطاف در برابر زیاده خواهی دیگر کشوها از خود نشان نمی داد. در زمان صدارت امیر، کسی اجازه نداشت که با مأمورین و سفرای خارجی روابط خصوصی برقرار کند و همه مأمورین دولت را از ایجاد رابطه با اجانب بر حذر می داشت.
در زمان صدارت او، هیچ یک از کشورهای همسایه نتوانستند حقوق سیاسی کشور را مورد تعرض قرار دهند. امیرکبیر امتیاز شمال را از دست روس ها بیرون کرد و زیر نظر دولت ایران قرار داد. از ساختن بیمارستان توسط روسیه در استر آباد جلوگیری کرد، زیرا به طور معمول کشورهای استعمارگر تلاش داشتند اهداف تبلیغاتی و استعماری خود را در لوای ساختن بیمارستان و مدرسه و پخش دارو در کشور دنبال کنند و امیر کبیر با هوشیاری، مانع از اجرای این ترفند دشمنان شد و در عوض خود به بهبود بهداشت کشور پرداخت.
او مصونیت جزایی خارجی ها را لغو کرد و در یک کلام در پی عزت ایران لحظه ای در برابر زیاده خواهی اجانب کوتاه نیامد. در این راه نیز انگلیس یا فرانسه یا روسیه و غیره برای او تفاوتی نداشت.
قائم مقام درباره امیر کبیر چنین گفته است: «پشتکار شگفت آوری داشت.»
«واتسون» منشی وقت سفارت انگلیس در کتاب تاریخ ایران چنین از او یاد کرده است:
«امیر نظام به همان اندازه پرکار بود که غیرت مسئولیت داشت. روزها و هفته ها می گذشت که از بام تا شام کار می کرد و نصیب خود را همان وظیفه مقدس می دانست و دشواری ها و تیرگی ها او را از کار سست و دلسرد نمی ساخت. درستی و راست کرداری از دیگر مظاهر استحکام اخلاقی اوست. از این نظر فنا ناپذیر بود... او به آسانی به کسی قولی نمی داد، اما هر آینه که انجام کاری را وعده می داد، باید به سخنش اعتماد نمود و انجام آن کار محقق شمرده می شد. امیر سخن کوتاه می گفت و کوتاه می نوشت.»
وزیر مختار انگلیس در باب امیرکبیر چنین لب به اعتراف گشود: «پول دوستی در وجود امیر بی اثر بود.»
دکتر پلاک از اهالی اتریش به ظرافت درباره او گفت: «پول هایی که می خواستند به او بدهند و نمی گرفت، خرج کشتنش شد.»
رضا قلی که او را به خوبی می شناخت، درباره اش نوشت: «امیرکبیر به رشوه و عشوه کسی فریفته نمی شد.»
در هنگامه ای که امیرکبیر سخت در پی ایجاد نیروی دریایی برای حضور مقتدرانه ایران در خلیج فارس بود، وزیر خارجه انگلیس با مخالفت شدید با فروش کشتی به ایران، در نامه ای محرمانه به سفارت خود در تهران، از این موضوع به طور شدید اظهار نگرانی و چاره جویی می کند و کلنل میشل، کاردار بریتانیا در ایران، با تأیید خطرناک بودن اقدام امیر کبیر، در عین حال چنین نویدی را به مافوق خود می دهد:
«به احتمال قوی پس از مرگ یا عزل میرزا تقی خان، تمام نقشه های او راجع به احداث نیروی دریایی در خلیج فارس به بوته فراموشی خواهد افتاد»؛ نامه ای که نشان از توطئه کثیف انگلیس در فراهم آوردن زمینه عزل و شهادت امیر کبیر دارد.
باری! یکی از نکات بسیار مهم درباره اقدامات گسترده امیرکبیر در دوران صدارتش این است که همه این فعالیت ها و خدمات گسترده اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، نظامی، اجتماعی، بهداشتی، آموزشی و... تنها و تنها ظرف سه سال انجام گرفت، آن هم در زمانی که امیر از هر سو تحت فشار بود و زیرساخت های لازم برای انجام امور فراهم نبود، لکن امیر بدون بهانه جویی، کمر همت بست و آنچه را کرد که می دانیم.
سوم دبیرستان که بودیم یه عکس از امیر کبیر زده بودن تو کتاب!بچه ها گیر داده بودن این شکل توئه! حالا وجه شباهتش چی بود نفهمیدیم آخرش!ولی باحال بود! کلی خندیدیم! راستی اونم قائم مقام بوده، نه؟!
میگم این بچه امیر کبیر هنوز زنده س؟!عجیبه!علاقه ی خاصش هم به اون صفحه عجیبه! خعلی دوسش میداردو! میترسم آخرش اسم نوادگان امیر کبیرو بذاره زیتون و برگ هایش و شکوفه هایش!
من این روز را به تمام پیروان این شخصیت بزرگ تسلیت میگم
مرسی
جدا
پسچرا امروز هیچ خبری نبود
راسی میگما
زیتون و برگهایش همیشه سبزند ...
مگر زمانی که شکوفه هایش باز می شوند !
قربانی می کند برگهای کهنه را برای شکوفه ها
و برگ های طلایی بی صدا می ریزند؛
چه کسی می داند زمان مرگ است یا تولد ؟!
کدام درست است ؟!؟
قشنگه نه؟
از این لینک زیر دیدمش
یه سری بزن
یه چندتا نکته جالب توشه
http://www.paliz3.blogfa.com/post/25/%DA%A9%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D8%A7%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%B3-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%87
چه خبری باید می بود؟
مگه امیرکبیر کیه؟ مگه مهمه؟ مگه کاری کرده؟
منم همینجوری یه هذیونی گفتم....
نگرانم دچار صدگانگی شخصیت نشی هرروز با یه اسمی میای!
هرکسی تو ای مملکت یه کاری کرد به یه نحوی سرشو کردن زیر آب :(
من هنوز قهرم
امیر کبیر :
* بی ادبان گرفتار پرگویی و پرده دری هستند*
*مسئول جهل مردم ما هستیم*
در مورد این جمله دوم امیر کبیر یه داستانی دارم براتون میزارمش
یه کمی طولانی هست ولی خوب ارزش خوندنرو داره
و برداشت و نتیجه ایی که از محتواش میشه کرد با خودتون
روزى که امیرکبیر به شدت گریست
سال 1264 قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود.
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند.
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچهى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند. امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند
هنوز با من قهری؟؟؟ یا با کی؟؟؟ چرا؟؟؟

جملات بسیار زیبایی بود... مرسی
عنوان داستانو که خوندم بقیه شو نخوندم چون قبلا همشو خونده بودم. ولی مرسی. تو ذهنم مرور شد.
دریغا این مرد... دریغا این مردان...
میرزا تقی خان امیر کبیر، نامی است که بی تردید در تاریخ ایران زمین خواهد ماند و تا به ابد از او به نیکی یاد خواهد شد
رسیدن یک آشپز زاده به صدر اعظمی ناصرالدین شاه مستبد در دوران قاجار، نشان از سخت کوشی، هوش و ذکاوت بزرگمردی داشت که سرانجام نیز با نیرنگ بیگانگان، حرص و حسادت درباریان فاسد و شاه ضعیف النفس و ظالم به شهادت مظلومانه اش در حمام فین کاشان در بیستم دی ماه سال 1230 منجر شد.
امیر کبیر در دوران کوتاه صدارتش ـ تنها نزدیک به سه سال ـ تحولات بسیاری را در بخش های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، نظامی، اقتصادی و... رقم زد و منافع بسیاری را نصیب آحاد ملت کرد.
دفعه آخره که کپی پیست تایید میکنم. مگه اینجا سایت نمیدونم چی چی دات کامه؟!!
بنا بر این گزارش، از جمله اقدامات و اصلاحات امیر کبیر می توان به چنین مواردی اشاره داشت:
ایجاد آرامش و امنیت در سراسر ایران و برخورد قاطع با یاغیان، گردنکشان و تجزیه طلبان، کوتاه کردن دست درباریان از بیت المال، اصلاح ساختار پوسیده اداری، مبارزه قاطع با فساد و ارتشا، از بین بردن پارتی بازی و خرید و فروش پست و مقام، اجرای عدالت و قانون و تقسیم پست ها به مقیاس لیاقت و ارزش اشخاص، جلوگیری از تعدی حکام، حذف القاب زاید درباریان، ایجاد نیروی دریاری برای دفاع از تمامیت ارضی ایران با وجود مخالفت های سرسختانه انگلیس و خودداری این استعمارگر پیر از فروش کشتی به ایران، سازماندهی و انتظام ارتش همراه با تهذیب اخلاق نظامیان، ایجاد چاپارخانه های منظم، توجه جدی به امر بهداشت و سلامتی مردم، ایجاد و گسترش صنایعی همچون راه اندازی کارخانه های تصفیه شکر و قندسازی در مازندران، بلورسازی در تهران و اصفهان و قم، کاغذسازی در تهران و اصفهان، حریربافی در کاشان، راه اندازی کارگاه های چدن ریزی، ترویج کشت نیشکر در خوزستان در دو منطقه عقیلی و شوشتر، تجدید بنای پل عظیم و تاریخی شوشتر و هفت چشمه آن، ساختن یک سد بزرگ روی رودخانه معروف گرگان رود ـ زیر نظر یک مهندس ایرانی و توسط هزار کارگر ظرف تنها یک سال و در نتیجه به زیر کشت رفتن دشت وسیع استر آباد، بنای یک سد بزرگ در نقطه اتصال دو رود قره چای و بستن پل معروف دلاک بر روی آن، اتمام کار نهر عظیمی که آب رود کرج را به تهران منتقل کرد و تهران را از بی آبی شدید نجات داد، آغاز کار انتقال آب از شمیران به تهران که به علت شهادتش نیمه کاره ماند، گسترش نشر و ترجمه کتاب، راه اندازی مدرسه دارالفنون، انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه، ایجاد عمارات، بناها و بازار در تهران و دیگر شهرهای کشور، برخورد قاطع با فتنه بابیت و بهائیت و... .
نکته ظریف اینکه امیر کبیر مدرسه دارالفنون ایران را بیست سال پیش از دارالفنون ژاپن بنا نهاد. از سویی حساسیت امیر کبیر به خودکفایی ایران و وابسته نبودن به بیگانگان چنان بود که دستور داد، برای حمایت از صنایع داخلی، لباس نظامیان از شال پشمین مازندرانی تهیه شود و شال های دستی کرمانی را طوری ارتقای کیفیت داد که با شال های کشمیری رقابت کرده و از این روی به شال امیری معروف شدند.
در این باره، جالب است بدانیم از آنجا که تا آن زمان سردوشی نظامیان از اتریش تهیه می شد، امیرکبیر روزی با دیدن سردوشی زیبا و جالبی که توسط یک زن ایرانی به نام بانو خورشید دوخته شده بود، چنان خوشحال شد و به وجد آمد که ضمن تشویق فراوان او دستور داد امتیاز تهیه سردوشی را برای مدت پنج سال به این بانو واگذار کنند تا با تأسیس کارگاهی مجهز و به کارگیری شاگردانی زیاد، سردوشی مورد نیاز ارتش را تأمین کند.
امیر کبیر اعتقاد داشت: این خیانت به ملت و کشور است که آنچه را که می توان در کشور تولید کرد، مورد استفاده قرار نداد و از بیرون آورد.
در سیاست خارجی نیز امیرکبیر ذره ای انعطاف در برابر زیاده خواهی دیگر کشوها از خود نشان نمی داد. در زمان صدارت امیر، کسی اجازه نداشت که با مأمورین و سفرای خارجی روابط خصوصی برقرار کند و همه مأمورین دولت را از ایجاد رابطه با اجانب بر حذر می داشت.
در زمان صدارت او، هیچ یک از کشورهای همسایه نتوانستند حقوق سیاسی کشور را مورد تعرض قرار دهند. امیرکبیر امتیاز شمال را از دست روس ها بیرون کرد و زیر نظر دولت ایران قرار داد. از ساختن بیمارستان توسط روسیه در استر آباد جلوگیری کرد، زیرا به طور معمول کشورهای استعمارگر تلاش داشتند اهداف تبلیغاتی و استعماری خود را در لوای ساختن بیمارستان و مدرسه و پخش دارو در کشور دنبال کنند و امیر کبیر با هوشیاری، مانع از اجرای این ترفند دشمنان شد و در عوض خود به بهبود بهداشت کشور پرداخت.
او مصونیت جزایی خارجی ها را لغو کرد و در یک کلام در پی عزت ایران لحظه ای در برابر زیاده خواهی اجانب کوتاه نیامد. در این راه نیز انگلیس یا فرانسه یا روسیه و غیره برای او تفاوتی نداشت.
قائم مقام درباره امیر کبیر چنین گفته است: «پشتکار شگفت آوری داشت.»
«واتسون» منشی وقت سفارت انگلیس در کتاب تاریخ ایران چنین از او یاد کرده است:
«امیر نظام به همان اندازه پرکار بود که غیرت مسئولیت داشت. روزها و هفته ها می گذشت که از بام تا شام کار می کرد و نصیب خود را همان وظیفه مقدس می دانست و دشواری ها و تیرگی ها او را از کار سست و دلسرد نمی ساخت. درستی و راست کرداری از دیگر مظاهر استحکام اخلاقی اوست. از این نظر فنا ناپذیر بود... او به آسانی به کسی قولی نمی داد، اما هر آینه که انجام کاری را وعده می داد، باید به سخنش اعتماد نمود و انجام آن کار محقق شمرده می شد. امیر سخن کوتاه می گفت و کوتاه می نوشت.»
وزیر مختار انگلیس در باب امیرکبیر چنین لب به اعتراف گشود: «پول دوستی در وجود امیر بی اثر بود.»
دکتر پلاک از اهالی اتریش به ظرافت درباره او گفت: «پول هایی که می خواستند به او بدهند و نمی گرفت، خرج کشتنش شد.»
رضا قلی که او را به خوبی می شناخت، درباره اش نوشت: «امیرکبیر به رشوه و عشوه کسی فریفته نمی شد.»
در هنگامه ای که امیرکبیر سخت در پی ایجاد نیروی دریایی برای حضور مقتدرانه ایران در خلیج فارس بود، وزیر خارجه انگلیس با مخالفت شدید با فروش کشتی به ایران، در نامه ای محرمانه به سفارت خود در تهران، از این موضوع به طور شدید اظهار نگرانی و چاره جویی می کند و کلنل میشل، کاردار بریتانیا در ایران، با تأیید خطرناک بودن اقدام امیر کبیر، در عین حال چنین نویدی را به مافوق خود می دهد:
«به احتمال قوی پس از مرگ یا عزل میرزا تقی خان، تمام نقشه های او راجع به احداث نیروی دریایی در خلیج فارس به بوته فراموشی خواهد افتاد»؛ نامه ای که نشان از توطئه کثیف انگلیس در فراهم آوردن زمینه عزل و شهادت امیر کبیر دارد.
باری! یکی از نکات بسیار مهم درباره اقدامات گسترده امیرکبیر در دوران صدارتش این است که همه این فعالیت ها و خدمات گسترده اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، نظامی، اجتماعی، بهداشتی، آموزشی و... تنها و تنها ظرف سه سال انجام گرفت، آن هم در زمانی که امیر از هر سو تحت فشار بود و زیرساخت های لازم برای انجام امور فراهم نبود، لکن امیر بدون بهانه جویی، کمر همت بست و آنچه را کرد که می دانیم.
بیا خوبی کون

بشکنه که هیجا نمک نداره
برا اطلاع عمومی گذاشتم
خواهشا همه سعی تو بکن که بالهجه ننویسی
مهم اینه اسم هام واقعی اند
من از بچه های امیر کبیرم
سندش هم موجوده
اگه خواسی بگو بیارم خدمتتون
نمیخوام.نیار.راحت باش
سلام امروز اومدم دیدمت چقدر دلم آروم گرفت ولی نشد بمونم اگه قابل بودم وزنده هفته دیگه میام از نزدیک تر میبینمت
عزیزمی
سلام خانمی
بعدش شنیدم که بودی و رفتی.حتما بیا
خودت عزیزی
سوم دبیرستان که بودیم یه عکس از امیر کبیر زده بودن تو کتاب!بچه ها گیر داده بودن این شکل توئه! حالا وجه شباهتش چی بود نفهمیدیم آخرش!ولی باحال بود! کلی خندیدیم!



راستی اونم قائم مقام بوده، نه؟!
میگم این بچه امیر کبیر هنوز زنده س؟!عجیبه!علاقه ی خاصش هم به اون صفحه عجیبه! خعلی دوسش میداردو! میترسم آخرش اسم نوادگان امیر کبیرو بذاره زیتون و برگ هایش و شکوفه هایش!
منم موندم چرا هنوز زنده س. بس که پوستش کلفته

نمیدونم چه صیغه ایه که هردفعه با یه اسم میاد؟
آره خعععععلی. یعنی چرا به نظرت؟
علاقه ی شدیدش چرا؟
دوخت و دوز من:
1) خاطره ی خاص!
2) معنای دلنشین!
3) تداعی خاص مورد علاقه!
4) هیچکدام!
هیچکدام...حوصله تفسیر و توجیه ندارم
اما دست پنجه ت خوبه
مشتری شی تخفیفم میدم!


عزیزمی